کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفت خور و بیکاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
وخش
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پست و بیکاره از هر چیز. 2 - مردم فرومایة بی اعتبار.
-
لخت
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .)1 - (عا.)شل ، بی حال . 2 - تنبل و بیکاره . 3 - صفتی برای مو که نرم و افشان باشد. 4 - بسته ، منعقد.
-
اکال
فرهنگ فارسی معین
(اَ کّ) [ ع . ] (ص .) 1 - پرخور، بسیار - خور. 2 - کنایه از: هوی و هوس .
-
پسله خور
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (ص فا.) کسی که پیش دیگران کم می خورد و در نهان بسیار.
-
سگ خور شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) (مص ل .) (عا.) حیف و میل شدن ، به ناروا مصرف شدن .
-
نان خور
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِفا.) زن و فرزند، کسی که تحت سرپرستی می باشد.
-
پیش خور
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمص .) گرفتن و مصرف کردن پول کالایی که تحویل داده نشده یا کاری که انجام نشده .
-
چشته خور
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (ص فا.) 1 - کسی که مزه چیزی را چشیده باشد و همیشه آرزومند آن باشد. 2 - رشوه خوار.
-
سرب
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (اِ.) فلزی است نرم و چکش خور به رنگ خاکستری که در طبیعت به طور آزاد موجود نیست .
-
نقره
فرهنگ فارسی معین
(نُ رِ) (اِ.) فلزی است سفید رنگ و چکش خور که از معدن به دست می آید.
-
کتک
فرهنگ فارسی معین
(کُ تَ) (اِ.) 1 - عصا و چوبدستی . 2 - (مص م .) زدن ، ضربه زدن . ؛ ~خور سفتی بودن از کتک خوردن پروا نداشتن .
-
مس
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِ.)فلز چکش خور و سرخ رنگی که هادی الکتریسته نیز می باشد. در دمای 1083 درجه ذوب می شود.
-
مطاع
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِمف .) اطاعت شده ، در خور اطاعت ، کسی که از او فرمان برداری و اطاعت کنند.
-
وردار
فرهنگ فارسی معین
و ورمال (وَ رُ وَ) (ص فا.) (عا.) = وردارنده و ورمالنده : کسی که پول یا مال اشخاص را بالا می کشد، مال مردم خور.
-
ملا
فرهنگ فارسی معین
(مُ لْ لا) (اِ.) 1 - آخوند، باسواد. 2 - روحانی . 3 - مکتب دار، معلم . ؛ ~خور (کن .) چیزی که مورد سوءاستفادة کسی یا جمعی شود. ؛ ~ نصرالدین شخصیتی داستانی دارای رف تاری خنده دار و اغلب طنزآمیز.