کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغز بادام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جوشیده مغز
فرهنگ فارسی معین
(دِ. مَ) (ص مر.) 1 - خشمناک . 2 - هوشیار.
-
خشک مغز
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ) 1 - تندخو. 2 - احمق ، خل .
-
سبک مغز
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ) (ص مر.) سبکسر، سفیه ، سبک عقل ، کم خرد.
-
گران مغز
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ) (ص مر.) نک گران سر.
-
مغز بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بُ دَ) (مص ل .) با پُرحرفی اسباب دردسر کسی را فراهم کردن .
-
جستوجو در متن
-
بادام
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) درخت یا درختچه ای از تیرة گل - سرخیان با میوه ای که تازه اش سبز و کرکدار است ولی به تدریج پوستش سخت می شود که مغز آن شیرین ، خوراکی و روغن دار است .
-
فراته
فرهنگ فارسی معین
(فُ تِ) (اِ.) باسلق ، نوعی شیرینی که با شیرة انگور و آرد گندم و نشاسته همراه با مغز گردو یا بادام درست کنند.
-
فرخشه
فرهنگ فارسی معین
(فَ رَ ش ) (اِ.) = فرخشته : لوزینه ، نوعی شیرینی که با آرد، شکر، روغن و مغز بادام درست می کنند.
-
کلنبه
فرهنگ فارسی معین
(کُ لُ بَ یا بِ) (اِ.) 1 - کلیچه ای که آن را از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند. 2 - گلوله .
-
آجیل
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) میوه خشک مرکب از پسته ، بادام ، فندق ، تخمه و مانند آن . ؛ ~ مشکل گشا آجیلی مرکب از هفت جزء (پسته ، فندق ، مغز بادام ، نخودچی ، کشمش ، خرماخارک ، توت خشکه ) که برای رفع مشکل نذر کنند و بخرند و میان هفت نفر متدین تقسیم کنند.
-
حریره
فرهنگ فارسی معین
(حَ رِ) [ ع . حریرة ] (اِ.) 1 - قطعه حریر. 2 - خوراکی رقیق از آرد برنج ، شکر و مغز بادام ، معمولاً برای کودکان شیرخوار و بیماران .
-
شکربوزه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ یا زِ) [ سنس - فا. ] (اِمر.) = شکربیزه : قسمی شیرینی و آن چنین بود که در درون قطعاتی کوچک از خمیر آرد گندم ، شکر و مغز بادام و پستة نیم کوفته انباشته و می پختند.
-
مغزی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) 1 - منسوب به مغز. 2 - پارچه ای که از زیر دور یقه و سردست و سر آستین از رنگ دیگر دهند. 3 - چرمی که در میان لبة دو پاره چرم گذاشته و بدوزند. 4 - نوعی حلوا که در آن اقسام مغز خوراکی مانند بادام و پسته گذارند.