کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معنی شکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکار
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ په . ] (اِ.) 1 - صید، حیوانی که شکار شود. 2 - (عا.) ناراحت ، رنجیده .
-
واژههای مشابه
-
طرب شکار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش یا شَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن چه که ایجاد شادی کند.
-
جستوجو در متن
-
صید
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شکار کردن . 2 - (اِ.) شکار. 3 - آن چه که شکار کنند.
-
اشکار
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) ( اِ.) شکار.
-
دزدکش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ یا کَ) (اِمر.) شکار دزدکش : چنان است که عده ای آهسته و مخفیانه خود را به شکار - که در حال خفتن است - می رسانند و آن را صید می کنند؛ ماهرخ .
-
شکاری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص نسب .) 1 - هر چیز منسوب و مربوط به شکار. 2 - قالبی که نقش آن منظرة شکارگاه باشد. 3 - (ص .) شکار کننده .
-
مقتنص
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ نَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) شکار شده ، صید شده . 2 - (اِ.) آنچه شکار کنند.
-
نهاله
فرهنگ فارسی معین
(نِ لِ) (اِ.) 1 - شاخة درخت یا چوبی که شکارچی برای راندن شکار به سوی دام از آن استفاده می کند. 2 - شکار، صید.
-
متصید
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ صَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شکار جوینده . 2 - شکار کننده به حیله .
-
دامگاه
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) جایی که برای شکار کردن جانوران دام گذارند.
-
شکارگاه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) محل شکار، جای صید کردن ، نخجیرگاه .
-
نخجیر افکندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ کَ) (مص م .) شکار کردن .
-
نخجیر کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص م .) شکار کردن .