کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معشوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معشوق
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) محبوب ، مورد عشق و علاقه قرار گرفته ، دوست داشته .
-
جستوجو در متن
-
ترک
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (اِ.) زیباروی ، معشوق .
-
دوستگان
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) معشوق .
-
مهرگیاه
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِ.) 1 - معشوق و چهرة معشوق . 2 - گیاه محبت و مهر، گویند گیاهی است که هرکس با خود داشته باشد، مردم او را دوست می دارند.
-
رایکا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) پسر. پسر محبوب ، معشوق .
-
محبوب
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) دوست داشته شده ، معشوق .
-
آیبک
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ تُر. ] ( اِ.)1 - یک ماه تمام . 2 - معشوق .
-
چشم نشین
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (ص فا.) کنایه از: محبوب ، معشوق .
-
دلبر
فرهنگ فارسی معین
(دِ بَ) (ص فا.) محبوب ، معشوق .
-
دلدار
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص فا.)1 - معشوق .2 - دلیر، دلاور.
-
دوستکام
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - یار مهربان . 2 - معشوق .
-
ریکا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - پسر. 2 - محبوب و معشوق .
-
شفشه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) موی چندی از کاکل و زلف معشوق که بر روی او افتاده باشد.
-
مول
فرهنگ فارسی معین
(اِ.)1 - معشوق ، فاسق . 2 - فرزند نامشروع .