کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معدنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آب معدنی
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (اِمر.) آبی که از زمین جوشد و دارای گوگرد و املاح دیگر است .
-
جستوجو در متن
-
آب گرم
فرهنگ فارسی معین
(بِ گَ) (اِمر.) 1 - آب معدنی گرم که از زمین می جوشد. 2 - جایی که در آن آب معدنی باشد. 3 - اشک . 4 - شراب .
-
کانی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .) منسوب به «کان »، 1 - معدنی . 2 - موادی را گویند که در طبیعت از معدن استخراج می شوند و به صورت ترکیبات مختلف هستند و معمولاً عنصر و مادة مفید آنها را پس از تصفیه از ترکیب معدنی خارج می کنند؛ ترکیبی که در طبیعت وجود دارد و به همان صورت از مع...
-
لاجورد
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (اِ.)لاژورد، از سنگ های معدنی که به رنگ آبی است .
-
زرنیخ
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] (اِ.) سولفات ارسنیک ، جسمی است معدنی مرکب از گوگرد و ارسنیک .
-
یاقوت
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) از سنگ های معدنی گران بها به رنگ های سرخ ، زرد، کبود.
-
فیروزه
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (اِ.) پیروزه ، از سنگ های گران بهای معدنی به رنگ آبی آسمانی .
-
رگه
فرهنگ فارسی معین
(رَ گِ یا گَ) (اِمر.) 1 - هرچیز که مانند رگ باشد مانند: رگة دیوار، رگة قالی . 2 - رشته معدنی ، قسمتی از تشکیلات و ترکیبات معدنی قابل استفاده که به صورت رگه ها و رشته هایی درون طبقات دیگر زمین قرار گرفته اند.
-
پلاسما
فرهنگ فارسی معین
(پِ) [ انگ . ] (اِ.) بخش مایع خون یا لنف متشکل از آب ، پروتئین ها و مواد معدنی .
-
تراسخ
فرهنگ فارسی معین
(تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) انتقال یافتن نفس انسانی به جسم معدنی .
-
تنتور
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ فر. ] (اِ.) الکل یا اتر که از عناصر فعال مواد معدنی ، نباتی و حیوانی استخراج می شود.
-
جوش کوره
فرهنگ فارسی معین
(رِ یا رَ) (اِمر.) مواد مختلفی که در نتیجة ذوب سنگ های معدنی در کوره متحجر شوند و باقی مانند؛ اقلیمیا، کلیمیا نیز گویند.
-
زرخیز
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (ص مر.) 1 - معدنی که دارای طلا باشد. 2 - زمینی که از آن سود بسیار به دست آید: خطة زرخیز.
-
طلق
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ معر. ] (اِ.) معرب تلک ؛ سنگی معدنی که به رنگ سفید نقره ای شفاف و براق و قابل تورق است .