کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معبر
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که تعبیر خواب می کند.
-
معبر
فرهنگ فارسی معین
(مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل عبور، گذرگاه . 2 - پُل و هر آنچه که با آن بتوان از رود عبور کرد. 3 - کِشتی . ج . معابر.
-
جستوجو در متن
-
گذرگاه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) معبر، جای گذر.
-
آوره
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِمر.) معبر آب ، آبراهه .
-
گذر
فرهنگ فارسی معین
(گُ ذَ) (اِ.) راه ، معبر، جاده .
-
مساغ
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) معبر، گذرگاه .
-
خواب گزار
فرهنگ فارسی معین
(خا. گُ) (ص فا.) معبر، تعبیرکننده خواب .
-
رهگذر
فرهنگ فارسی معین
(رَ گُ ذَ) (اِمر.) معبر، گذرگاه .
-
معابر
فرهنگ فارسی معین
(مَ بِ) [ ع . ] (اِ.) جِ معبر؛ راه ها، جاهای عبور.
-
پاساژ
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) 1 - معبر، گذرگاه . 2 - بازار سرپوشیده که دو طرف آن مغازه وجود دارد.
-
خیاط
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه بدان جامه دوزند. 2 - سوزن . 3 - گذرگاه ، معبر.
-
روش
فرهنگ فارسی معین
(رَ وِ)1 - (اِمص .) عمل رفتن . 2 - خرامش . 3 - (اِ.) معبر. 4 - طرز، رسم .
-
گدار
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِ.) معبر و گذرگاه در آب ، پایاب ، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود.
-
بلوچ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِ.) 1 - علامتی که بر تیزی طاق و ایوان نصب کنند. 2 - تاج خروس . 3 - صفحة نازکی که بر روی ساقة عمودی در جایی مرتفع آن را قرار دهند و آن به سهولت گردش می کند و معبر باد را نشان می دهد. 4 - پارچة گوشتی که بر ختنه گاه زنان می باشد و بریدن او سنت اس...