کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مطلع شد از آن (او) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گلوگاه
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (اِمر.) 1 - حنجره . 2 - گذرگاهی که بتوان از آن وارد جایی شد.
-
قرچه
فرهنگ فارسی معین
(قَ رَ چَ) (اِ.) یکی از نغمات فرعی ایران که توسط آن می توان از سه گاه وارد شور شد.
-
وستالیس
فرهنگ فارسی معین
(وِ) [ فر. ] (اِ.) نام کاهنة معبد وستا. وظیفة این کاهنه ها روشن نگاه داشتن آتش مقدس بود و هرگاه آتش معبد در اثر اهمال یکی از این ها خاموش می شد او را زنده به گور می کردند. کاهنه های وستا مقامی ارجمند داشتند تا آنجا که اگر به محکومی مصادف می شدند و از...
-
یکه شناس
فرهنگ فارسی معین
(یِ یا یِ کِّ. ش ) (ص مر.) (عا.) آدم وفادار، کسی که وقتی چشمش تو روی کسی باز شد دیگر دست از او بر نمی دارد.
-
صمد
فرهنگ فارسی معین
(صَ مَ) [ ع . ] (ص .)بی نیاز، آن که دیگران به او نیازمندند. از صفات خداوند.
-
کوسه بر نشین
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ نِ) (اِمر.) جشنی بود که ایرانیان در اول ماه آذر برپا می کردند بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بدقیافه و مضحک را بر خری سوار می کردند و دارویی گرم بر بدن او طلا می نمودند و آن مرد مضحک بادزنی در دست داشت و پیوسته خود را باد می زد و از گرما ش...
-
شله بریان
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بِ) (اِمر.) نوعی غذا. طرز تهیة آن چنین است : گوشت را با نخود خیس کرده و پوست گرفته مانند آبگوشت بار کنند. پس از طبخ استخوان های آن را کشیده ، مقداری مساوی گوشت و برنج علاوه کرده مانند دمپخت می پزند. آب آن که تمام شد، پیاز داغ روی آن داده زیره م...
-
اشل
فرهنگ فارسی معین
(اَ شَ) [ ع . ] (ص .) مردی است که دست او شل باشد، آن که دستش معیوب و از کار افتاده باشد.
-
نچسب
فرهنگ فارسی معین
(نَ چَ) (ص فا.) (عا.) آن که شخص از معاشرت با او احساس ملال کند، نادلپسند..
-
لال و پتی
فرهنگ فارسی معین
(لُ پَ)(ص مر.)آن که زبان او گیرد و بعضی حروف رانتواند از مخرج خود ادا کند.
-
هندوانه
فرهنگ فارسی معین
(هِ دِ نِ) (اِ.) گیاهی است علفی از تیرة کدوییان ، میوة آن درشت کروی یا بیضوی است و مغز آن لطیف و آبدار و سرخ یا زرد رنگ است . تخم های ریز دارد و تفت دادة آن یک قسم آجیل است . ؛ ~ زیر بغل کسی گذاشتن کنایه از: با ستایش از کسی او را مغرور کردن و فریفت...
-
خسته
فرهنگ فارسی معین
(خَ تِ) 1 - (ص مف .) مجروح ، آزرده . 2 - فرسوده رنجدیده . 3 - (اِ.) زمینی که از بسیاری آمد و شد خاک آن کوفته و نرم شده باشد.
-
سقاخانه
فرهنگ فارسی معین
(سَ. نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) فرورفتگی کوچکی در دیوار مشرف به برخی گذرگاه ها که در آن آب برای نوشیدن مردم گذاشته می شد و از نوعی حرمت دینی برخوردار بود.
-
غازبیکی
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) واحدی برای مسکوک در عهد صفویه و آن را «پول » هم می گفتند و از مس سکه زده می شد و ده غاز بیکی معادل یک شاهی بوده است .
-
نی پیچ
فرهنگ فارسی معین
(نِ یا نَ) (اِمر.) لولة ساخته از مفتول یا غیره که بر او آن پوست یا پارچه گرفته ، یک سر آن به قلیان متصل است و سر دیگر به دهان (به هنگام کشیدن قلیان ).