کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسیر
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رفتن ، روان شدن . 2 - (اِ.) محل عبور، جای رفت و آمد.
-
واژههای همآوا
-
مصیر
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گردیدن ، گشتن . 2 - رجوع کردن ، بازگشتن . 3 - انتقال یافتن . 4 - منتهی شدن .
-
جستوجو در متن
-
آغر
فرهنگ فارسی معین
(غَ) ( اِ.) خشک رود، مسیر سیلاب که در بعضی جاهای آن آب مانده باشد.
-
آنژیوکت
فرهنگ فارسی معین
(یُ کَ) [ انگ . ] (اِ.) لولة لاستیکی باریکی که در مسیر رگ قرار می دهند و مایعات درمانی نظیر سرم را از طریق آن به بیمار می دهند.
-
اتصالی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - پیوسته ، مداوم . 2 - پیوستگی و چسبیدگی شی ء هادی در مسیر الکتریسته .
-
بای پس
فرهنگ فارسی معین
(پَ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی عمل جراحی که در آن برای تغییر مسیر یکی از جریان های طبیعی بدن مجرایی فرعی را در محل پیوند می زنند.
-
حبک
فرهنگ فارسی معین
(حُ بُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حبیکه . 1 - مسیر ستاره ها. 2 - چین و شکن مو و مانند آن .
-
راهنما
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (ص فا.) 1 - پیشوا، هادی . 2 - بلد، بلد راه ، کسی که مسیر را می داند.
-
ریل
فرهنگ فارسی معین
(رَ یا رِ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از تیرهای آهنی که در مسیر راه آهن روی زمین کار گذارند تا واگن از روی آن حرکت کند.
-
زیگزاک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی دوخت دندانه دار شبیه به هفت و هشت های به هم پیوسته . 2 - مسیر یا امتدادی به صورت هفت و هشت .
-
کناره
فرهنگ فارسی معین
(کَ رَ یا رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - جانب ، پهلو. 2 - کرانه ، لب ، ساحل . 3 - در خارج از مسیر اصلی .
-
اگزوز
فرهنگ فارسی معین
(اِ زُ) [ انگ . ] (اِ.) = اکزوز: 1 - دود حاصل از احتراق بنزین در ماشین . 2 - تخلیه . 3 - (عا.) تمام مسیر دود مذکور را گویند.
-
آب بندی
فرهنگ فارسی معین
(بَ)(حامص . اِ. )1 - بستن مسیر آب . 2 - عایق کردن جایی یا چیزی در برابر نم و رطوبت . 3 - تنظیم شدن موتور ماشین یا هر دستگاه دیگری . 4 - ریختن آب در سماور، آب پاش و غیره .