کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسابقات دوبهدو مختلط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمص .) راه رفتن به سرعت ، دویدن .
-
آلاکلنگ
فرهنگ فارسی معین
(کُ لَ) (اِمر.) دو چوب بر هم نهادة متقاطع که دو کس بر دو سر چوب بالایی نشینند و به نوبت به زیر و بالا شوند.
-
هم زلف
فرهنگ فارسی معین
( ~. زُ) (ص .) باجناغ ، دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند.
-
متوازی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برابر یکدیگر. 2 - دو خط برابر با هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی . ؛ ~الاضلاع چهار ضلعی ای که اضلاع آن دو به دو با هم موازیند. ؛ ~السطوح فضایی که دارای شش وجه است و هر دو وجه رو به رو متساوی و موازیند.
-
برخورد
فرهنگ فارسی معین
(بَ خُ) (مص مر. اِمص .) 1 - به هم رسانیدن دو چیز، تصادم . 2 - به هم رسیدن دو کس ، تصادف ، ملاقات .
-
چسبانیدن
فرهنگ فارسی معین
(چَ دَ) (مص م .) = چسباند: متصل کردن دو چیز به هم ، پیوستن دو چیز به یکدیگر.
-
تنوین
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) دو زَبَر یا دو زیر یا دو پیش که به آخر کلمات عربی در حالت نصبی ، جری و رفعی افزوده می شود.
-
تنگه
فرهنگ فارسی معین
(تَ گِ) (اِمر.) شاخه ای از دریا واقع بین دو خشکی که دو دریا را به هم می پیوندد.
-
لوزی
فرهنگ فارسی معین
(لُ) (اِ.) چهار ضلعی که چهار ضلعش برابر است و زاویه های مقابل آن دو به دو مساوی باشند.
-
مثنوی
فرهنگ فارسی معین
(مَ نَ) [ ع . ] (اِ.) مزدوج ، دو دو، شعر متحدالوزنی که هر یک از ابیات آن دارای قافیة مخصوص به خود باشد.
-
تیرکمان
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِمر.) بازیچة کودکان به صورت قطعة کوچک چرم یا لاستیکی که دو سوی آن را با کش به دو شاخة کوچکی می بندند و با آن سنگریزه پرتاب کنند.
-
پیوندگاه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) جای به هم پیوستن دو استخوان . مفصل ، بند.
-
دو به هم زن
فرهنگ فارسی معین
(دُ. بِ. هَ. زَ) (ص مر.) فتنه گر.
-
دو به هم زنی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .)ایجاد اختلاف و نزاع کردن .
-
یکی به دو
فرهنگ فارسی معین
( ~. بِ دُ) (اِمر.) (عا.) ستیزه ، بگو مگو.