کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مس
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (ص .) بزرگ ، مه .
-
مس
فرهنگ فارسی معین
(مَ سّ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دست مالی ، سایش . 2 - دیوانگی .
-
مس
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِ.)فلز چکش خور و سرخ رنگی که هادی الکتریسته نیز می باشد. در دمای 1083 درجه ذوب می شود.
-
واژههای مشابه
-
مس مس
فرهنگ فارسی معین
(مِ مِ) (ق .) (عا.) آهستگی ، کُندی .
-
مس و تس
فرهنگ فارسی معین
(مِ سُ تِ) (اِمر.) (عا.) 1 - ظروف و آلات مسین . 2 - لوازم و وسایل آشپزخانه .
-
واژههای همآوا
-
مص
فرهنگ فارسی معین
(مَ صّ) [ ع . ] (مص م .) مکیدن .
-
جستوجو در متن
-
قطر
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِ.) مس ، مس گداخته .
-
نحاس
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع . ] (اِ.) مس .
-
نخاس
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع . ] (اِ.) مِس .
-
برنج
فرهنگ فارسی معین
(بِ رِ) ( اِ.) = برنگ : آلیاژی مرکب از مس و قلع و روی . شصت و هفت درصد مس و سی و هفت درصد روی .
-
تماس
فرهنگ فارسی معین
(تَ سّ) [ ع . ] (مص ل .) یکدیگر را مس کردن ، به هم مالیده شدن .
-
جس
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (مص م .)مس کردن ، برماسیدن .