کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرکب کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خون
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) مایعی سرخ رنگ که در رگ های بدن جانوران جریان دارد و تغذیة بدن از آن تأمین می شود. خون مرکب از گلبول های سرخ و سفید است . ؛ ~ به پا کردن کنایه از: جنگ و جدال سخت و خونین برپا کردن . ؛ ~ خود را کثیف کردن کنایه از: عصبانی شدن .
-
بتونه
فرهنگ فارسی معین
(بَ نِ) [ ازع . ] (اِ.) = بتانه : خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه ، زامسقه .
-
مداد
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مرکب . 2 - نوعی قلم که دارای مغزی به رنگ های مختلف است که از آن برای نوشتن یا نقاشی کردن استفاده می کنند.
-
پیاز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) گیاه علفی از تیره سوسنی ها با برگ های نوک تیز گل های سفید مایل به سبز یا گلی مایل به بنفش که غدة متورم آن خوراکی است ، دارای طعم و بوی تند و مرکب از لایه های نازک تو در توست . ؛ ~ کسی کونه کردن (کن .) پیشرفت کردن ، موفق شدن ، ثابت و مستقر شدن...
-
تجزیه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . تجزیة ] (مص م .) 1 - جزء جزء کردن چیزی ، پاره های یک جسم مرکب را از هم جدا کردن . 2 - تحلیل مفردات عبارت ها و جمله ها طبق قواعد صرف ، بدون در نظر گرفتن رابطه و ترکیب آن ها (دستور). 3 - تبدیل یک جسم به چند جسم ساده تر مانند ت بدیل آب ب...
-
غزل
فرهنگ فارسی معین
(غَ زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) عشق بازی کردن . 2 - حکایت کردن از عشق به زنان . 3 - (اِ.) شعری مرکب از چند بیت که دارای یک وزن بوده و آخر مصراع اول با آخر مصراع های دوم هم قافیه باشد. ؛~ خداحافظی را خواندن کنایه از: مردن ، از دنیا رفتن .
-
چاقو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) آلتی مرکب از تیغة فولادین که به دسته ای وصل است و آن برای بریدن و تراشیدن به کار رود. ؛~ی بی دسته ساختن کنایه از: کار ناتمام و بی ارزش کردن .
-
ابداع
فرهنگ فارسی معین
(ا ِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نوآوردن ، نو پیدا کردن ، ایجاد، اختراع . 2 - شعر نو گفتن ، به طرز نو شعر سرودن . 3 - کند شدن مرکب در رفتار، درماندن .
-
هلیت
فرهنگ فارسی معین
(هَ یَّ) [ ع . ] (مص ل .) مصدر صناعی است مرکب از هل و ئیت یعنی پرسش کردن از مطلب «هل » و سؤال از مطلب هل یعنی سؤال از اصل وجود شی ء یا سؤال از وجود صفتی برای شی ء.
-
عرق
فرهنگ فارسی معین
(عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مایعی که از تقطیر جوشاندة برخی ازگیاهان مانند بیدمشک ، کاسنی و ... به دست می آید. 2 - نوشابة الکل دار که از تقطیر کشمش ، انگور و... به دست می آید. 3 - مایعی مرکب از: آب ، نمک ، اوره و... که از غده های زیرپوستی ترشح می شود. ...
-
آب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) مایعی است شفاف ، بی طعم و بی بو، مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن ؛ o 2 H ، در باور قدما یکی از چهار عنصر «آب ، آتش ، باد، خاک » محسوب می شده . معانی کنایی آب : 1 - آبرو. 2 - جلا، درخشندگی . 3 - رونق . 4 - اشک . 5 - عرق . 6 - نازکی . ...