کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردم به دور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خرده مردم
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ دُ) (اِمر.) مردم طبقه سوم ، مردم بی اسم و رسم .
-
مردم سالاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمص .) نک دموکراسی .
-
مردم پسند
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ سَ) (ص .) موردپسند و توجه تودة مردم عادی و نه برگزیدگان جامعه ، عوام پسند.
-
جستوجو در متن
-
ایغال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (مص م .) دور رفتن ، به دور جای شدن .
-
هفت دور
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ یا دُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) هفت دور و مدت که هر دوری شامل هزار سال است و تعلق به یکی از هفت سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دور سیارة دیگر آغاز گردد. این ادوار را از زحل آغاز کنند و به ترتیب فرود آیند تا به ماه (قمر) رسند. زحل ، عطارد، قمر...
-
چرخانیدن
فرهنگ فارسی معین
(چَ دَ) (مص م .) حرکت دادن چرخ به دور محورش .
-
دستار
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِمر.) عمامه ، پارچه ای که به دور سر پیچند.
-
زغراش
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِ.) خرده ریزهای پوست که پوستین دوزان به دور اندازند.
-
متحاشی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) دور شونده ، به یکسو شونده ، کناره گیر.
-
بلندگو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) وسیله ای به شکل شیپور برای انتقال صوت به مسافت دور.
-
تقصی
فرهنگ فارسی معین
(تَ قَ صِّ) [ ع . ] (مص ل .) به نهایت چیزی رسیدن ، دور شدن .
-
چارق
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ تر. ] (اِ.) کفشی چرمی با بندهای بلند که به دور پا پیچیده می شود.
-
سیاره
فرهنگ فارسی معین
(سَ یّ رَ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) قمر، اجرامی که به دور ستارگان می چرخند.
-
ایهام
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (مص م .) 1 - به شک و گمان انداختن . 2 - آوردن کلمه ای که دارای دو معنی باشد: یکی نزدیک و دیگری دور. و ذهن شنونده ابتدا به طرف معنی نزدیک برود و سپس به معنی دور که مقصود گوینده است متوجه شود. ج . ایهامات .