کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محضر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محضر
فرهنگ فارسی معین
(مَ ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل حضور. 2 - دفتر ثبت اسناد. ج . محاضر.
-
واژههای مشابه
-
محضر کردن
فرهنگ فارسی معین
(مَ ضَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) محضر ساختن ، استشهاد تهیه کردن ، برای تأیید سخنی امضاء و شهادت جمع کردن .
-
جستوجو در متن
-
بذله گوی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا. ] (اِفا.)آدم شوخ ، خوش - محضر.
-
محاضر
فرهنگ فارسی معین
(مَ ض ) [ ع . ] (اِ.) جِ محضر.
-
نگر
فرهنگ فارسی معین
(نَ گَ) (ص .) (عا.) شخص سرد و نچسب ، کسی که خوش محضر نباشد.
-
عدول
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (ص .) جِ عادل . 1 - عدل دهندگان . 2 - مردمان صالح برای شهادت در محضر قاضی یا حاکم .
-
معهد
فرهنگ فارسی معین
(مَ هَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل بازگشت . 2 - محضر مردمان . ج . معاهد.
-
دفترخانه
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) [ معر . ] (اِمر.)اداره ای وابسته به ادارة ثبت که در آن اسناد انواع معاملات یا ازدواج وطلاق را ثبت کنند، دفتر اسناد رسمی ، محضر.