کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محصن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محصن
فرهنگ فارسی معین
(مُ صَ) [ ع . ] (اِمف .) مردی که ازدواج کرده باشد، مرد زن دار. ج . محصنات .
-
محصن
فرهنگ فارسی معین
(مِ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قفل 2 - زنبیل .
-
محصن
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - استوار گرداننده . 2 - در حصن کننده . 3 - گرداگرد شهر را برآورنده . ج . محصنین .
-
واژههای همآوا
-
محسن
فرهنگ فارسی معین
(مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) نیکوکار.
-
محسن
فرهنگ فارسی معین
(مُ سَ) [ ع . ] (اِمف .) احسان شده . ج . محسنین .
-
محسن
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ سَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نیکوساخته ، زینت داده . 2 - تحسین شده .
-
جستوجو در متن
-
احصان
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) استوار و محکم کردن . 2 - (مص ل .) نگه داشتن نَفْس از انجام کار بد. 3 - شوی کردن زن . 4 - زن گرفتن مرد. 5 - زن و مردی که به عقد دائم در آمده باشند که مرد «محصن » و به زن «محصنه » گویند.