کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجتمع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجتمع
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِ.) محل اجتماع .
-
مجتمع
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِمف .) گردآمده ، فراهم آمده .
-
جستوجو در متن
-
باهم
فرهنگ فارسی معین
(هَ) 1 - (اِمر.) به اتفاق ، با یکدیگر. 2 - (ص مر.) مجتمع ، متحد.
-
آی .سی
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ]I.C ( اِ.) شبکة به هم پیوسته ای از عنصرهای فعال و غیرفعال که در یک لایة نیمه هادی مجتمع شده است و همراه با چند قطعة هم جوار می تواند کار یک مدار کامل الکترونیکی را انجام دهد، مدار مجتمع .
-
جمعیت
فرهنگ فارسی معین
(جَ یَّ) [ ع . جمعیة ] (مص ل .) 1 - گرد هم آمدن ، مجتمع شدن . 2 - گروه مردم .
-
شارژ
فرهنگ فارسی معین
(رْ) [ فر. ] 1 - (اِ.) بار، حمل . 2 - مقدار برق لازم برای باتری . 3 - هزینه ای که ساکنان یک مجتمع مسکونی برای خدمات و نگه داری از مجتمع می پردازند، هزینة سرانة خدمات (فره ).4 - (ص .) پر، اشباع . 5 - در فارسی به معنای شاد، سرحال .
-
تراشه
فرهنگ فارسی معین
(تَ ش ِ) (اِ.) 1 - تراشیده شده ، براده . 2 - قاچ (هندوانه یا خربزه ). 3 - قطعة کوچکی از سیلیس با مدارهای الکتریکی مجتمع که در ساخت رایانه ها به کار رود. (فره ).
-
هویج
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (اِ.) گیاه علفی دوساله از تیرة چتریان ، با ریشه راست ، ساقة بی کرک یا پوشیده از تار. برگ های متناوب و گل های کوچک سفید و مجتمع به صورت چتر. ریشة این گیاه نارنجی یا زرد است و مصرف غذایی و دارویی بالا دارد، گزر، زردک .
-
اریغارون
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی از تیرة مرکبان که جزو گیاهان علفی نواحی معتدل اروپا و آمریکا می باشد. در حدود 70 گونه از این گیاه شناخته شده که همگی آن ها دارای گل هایی مجتمع به شکل خوشه در انتهای ساقه می باشند و هر گل دارای طبقی نسبتاً پهن است که گلبرگ ها...
-
شعفه
فرهنگ فارسی معین
(شَ عَ فَ یا فِ) [ ع . شعفة ] (اِ.) 1 - سر کوه ، رأس جبل . 2 - پاره ای از موی مجتمع در سر. 3 - باران نرم . 4 - سر قلب ، آن جا که به علاقة رگ آویزان است ؛ ج . شعف ، شعوف ، شاف ، شعفات .
-
چوبک
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِ.) 1 - گیاهی دارای گل های مجتمع با برگ های خاردار و ریشة ضخیم . ریشة این گیاه را پس از خشک کردن می کوبند و نرم می کنند و در شستن لباس به کار می برند. 2 - چوب کوتاه و باریکی که بعضی از سازهای کوبه ای مانند طبل را با آن می نوازند. 3 - نام تخته ...
-
فرنجمشک
فرهنگ فارسی معین
(فَ رَ مُ) (اِ.) گیاهی پایا از تیرة نعناعیان که دارای شاخه های پرپشت و متعدد است و به حالت خودرو در اکثر نواحی معتدل آسیا و اروپا (از جمله ایران ) می روید. برگ های این گیاه متقابل بیضوی و قلبی شکل و دندانه دارند. ریشة این گیاه کوچک و استوانه ای شکل و...