کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مثل زن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مثل زدن
فرهنگ فارسی معین
(مَ ثَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مطلبی را به عنوان مثل نقل کردن . 2 - چیزی را به صفتی شناختن (عموماً).
-
مثل آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نقل کردن ، مثل زدن .
-
جستوجو در متن
-
صناج
فرهنگ فارسی معین
(صَ نّ) [ ع . ] (ص .) صنج زن ، دف زن ، چنگ زن .
-
چوبک زن
فرهنگ فارسی معین
(بَ. زَ)(ص مر.)1 - دُهُل زن ، طبل زن . 2 - مهتر پاسبانان .
-
ثکلی
فرهنگ فارسی معین
(ثَ لا) [ ع . ] (ص .) مؤنث ثکل . 1 - زن فرزند مرده ، بچه کم کرده ؛ ج . ثکالی . 2 - زن عزیز مرده ، زن گم کرده دوست .
-
ثیب
فرهنگ فارسی معین
(ثَ یِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - زن بیوه . 2 - مردِ زن دیده ، که اکنون بی زن است . مق پسر، عزب .
-
زن قحبه
فرهنگ فارسی معین
( ~. قَ بَ یا بِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - آن که زن وی روسپی باشد. 2 - دشنامی است مردان را، زن جلب .
-
سکس
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ فر. ] (اِ.)1 - جنسیت (زن یامرد). 2 - جنس زن . 3 - روابط جنسی زن و مرد.
-
بلهاء
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] (ص .) زن کم خرد، زن ساده دل .
-
پگ
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) زن نار پستان ، زن و دختر لیمو پستان ، کاعب .
-
پلاس آخور
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (اِمر.) 1 - توبره . 2 - مجازاً شرم زن ، آلت زن .
-
بیوه
فرهنگ فارسی معین
(وِ) (ص . اِ.) زن بی شوهر، مرد بی زن .
-
جانیه
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . جانیة ] (اِفا.) مؤنث جانی ، زن جنایت کار، زن تبهکار.
-
حمقاء
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص .) زن کم خرد، زن کم عقل .