کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مثال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مثال
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، شبیه . 2 - فرمان ، حکم . ج . امثله . 3 - کلمه یا عبارتی که برای توضیح مطلبی یا قاعده ای آورده شود. 4 - شاهد. 5 - تصویر، تمثال . 6 - مجسمه ، پیکر.
-
واژههای مشابه
-
مثال دادن
فرهنگ فارسی معین
(مِ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فرمان دادن .
-
جستوجو در متن
-
مثلاً
فرهنگ فارسی معین
(مَ ثَ لَ نْ) [ ع . ] به طور مثال .
-
تمثیل
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مثال آوردن . 2 - تشبیه کردن .
-
داستان زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص ل .) 1 - مَثَل زدن ، مثال آوردن . 2 - حکایت کردن .
-
مثل
فرهنگ فارسی معین
(مُ ثُ) [ ع . ] (اِ.) ج . مثال ؛ مانندها، شبیه ها.
-
امثله
فرهنگ فارسی معین
(اَ ثِ لِ) [ ع . امثلة ] ( اِ.) جِ مثال ؛ 1 - فرمان ها. 2 - مانندها.
-
تمثل
فرهنگ فارسی معین
(تَ مَ ثُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - داستان زدن ، مثال آوردن . 2 - شبیه چیزی شدن . 3 - قصاص گرفتن .
-
شاهد
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) گواه ، گواهی دهنده . 2 - (اِ.) مثال . 3 - خوبروی . ج . شهود.