کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متحرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متحرک
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ حَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) حرکت کننده ، در حال حرکت و تکان .
-
جستوجو در متن
-
کارتون
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ انگ . ] (اِ.) نقاشی متحرک .
-
جنبنده
فرهنگ فارسی معین
(جُ بَ دِ) (ص فا.) متحرک .
-
گردان
فرهنگ فارسی معین
(گَ)(ص فا.)1 - چرخنده ، دوار،متحرک . 2 - متغیر، متحول .
-
انیمیشن
فرهنگ فارسی معین
(اَ مِ ش ِ) [ انگ . ] (اِ.) شیوه ای در فیلمسازی که در آن با گرفتن عکس های پی در پی از عروسک ، نقاشی ، نوشته و مانند آن تصویر متحرک تهیه شده و فیلم ساخته می شود، تصاویر متحرک ، پویانمایی .
-
آس
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) دو سنگ گرد و مسطح بر هم نهاده که به وسیله آن غلات را آرد کنند. سنگ زیرین ساکن و سنگ بالایی متحرک می باشد.
-
بونکر
فرهنگ فارسی معین
(بُ کِ) [ انگ . ] (اِ.) مخزن ثابت یا متحرک ذخیرة مواد فله ای مانند سیمان و گندم .
-
پارتیشن
فرهنگ فارسی معین
(ش ِ) [ انگ . ] (اِ.) دیواری ثابت یا متحرک و نازک برای تقسیم کردن اتاقی بزرگ به بخش های کوچک تر، دیوارک . (فره ).
-
جمنده
فرهنگ فارسی معین
(جُ مُ دِ یا دَ) 1 - جنبنده ، متحرک . 2 - دابه ، چهارپا. 3 - شپش .
-
آچار فرانسه
فرهنگ فارسی معین
(فَ س ِ) [ تر - فر. ] (اِ.) 1 - آچار یک دسته با یک فکِ ثابت و یک فکِ متحرک . 2 - (عا.) مجازاً به شخصی گویند که در کارهای مختلف (معمولاً فنی ) وارد است .
-
دینامیک
فرهنگ فارسی معین
[ فر . ] (اِ.) 1 - پر از نیرو، متحرک ، پویا. 2 - بخشی از علم مکانیک که حرکات را مورد مطالعه قرار می دهد، مبحث حرکت اجسام .
-
انگشت
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ) [ په . ] (اِ.) هر یک از اجزای متحرک پنجة دست و پای انسان که بر سر آن ها ناخن روییده است . ؛~ به دهان (کن .) بسیار متعجب و حیران . ؛از هر ~ کسی هزار هنر ریختن (کن .) بسیار هنرمند و کاردان بودن .
-
الکترو کاردیوگرافی
فرهنگ فارسی معین
(اِ لِ تِ رُ یُ گِ) [ فر. ] (اِ.) ثبت پتانسیل الکتریکی ناشی از فعالیت الکتریکی ماهیچة قلب روی نوار کاغذی متحرک به منظور مطالعة عمل ماهیچه قلب ، قلب نگاری . (فره ).
-
موقوص
فرهنگ فارسی معین
(مَ یا مُ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - گردن کوتاه . 2 - در علم عروض : وقص آن است که دوم فاصله را بیفکنند «مفاعلن » ماند و «مفاعلن » چون از «متفاعلن » منشعب باشد، آن را موقوص خوانند یعنی گردن کوتاه و چون از سه متحرک فاصله بدین زحاف یکی ساقط می شود آن را ...