کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مبهوت (از شدت ترس) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خیس کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ)(مص م .) 1 - مرطوب کردن . 2 - کنایه از: شاشیدن از شدت ترس .
-
بأس
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - نیرو، شجاعت . 2 - خشم ، غضب . 3 - سختی ، شدت . 4 - بیم ، ترس .
-
باختن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (مص ل .) 1 - مغلوب شدن در قمار یا بازی . 2 - از بین رفتن تمام یا بخشی از مال . 3 - بخشیدن . 4 - از شدت ترس یا نگرانی سُست شدن ، گیج شدن . 5 - چرخ دادن . ؛قافیه را ~ اشتباه کردن ، در غلط افتادن .
-
دافق
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (اِفا.) آب که به شدت از محل ریزد، ریزان .
-
تباسیدن
فرهنگ فارسی معین
(تَ دَ) (مص ل .) بی خود گشتن ، از شدت گرما بی هوش شدن .
-
ابوالهول
فرهنگ فارسی معین
( ~. هُ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - ترس آور، هراس انگیز. 2 - یکی از عجایب هفتگانه جهان در مصر.
-
اقشعرار
فرهنگ فارسی معین
(اِ ش ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - موی بر اندام به پا خاستن . 2 - فراهم آمدن پوست ها از ترس .
-
دهشت
فرهنگ فارسی معین
(دَ شَ) (اِمص .)1 - سرگشتگی ، حیرت . 2 - تعجب ، شگفتی . 3 - اضطراب . 4 - ترس ، خوف . («دَهَش » از عربی به معنی سرگشتگی ، حیرت ، سراسیمگی ).
-
آمپر
فرهنگ فارسی معین
(پِ) [ فر. ] ( اِ.) واحدی برای اندازه - گیری شدت جریان برق . ؛ ~ کسی بالا رفتن کنایه از: خشمگین شدن وی .
-
بادسنج
فرهنگ فارسی معین
(سَ) ( اِ.) 1 - ابزاری برای اندازه گیری شدت و سرعت باد. 2 - کنایه : از: بیهوده کار، یاوه گو.
-
شطح
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (اِ.) حرف ها و سخن های به ظاهر کفرآمیزی که عارف از شدت وجد و حال بر زبان می راند.
-
یخ بندان
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) 1 - شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب . 2 - قسمتی از دوران چهارم زمین شناسی .
-
فروکش شدن
فرهنگ فارسی معین
(فُ کِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - در جایی فرود آمدن و ماندن . 2 - از شدت چیزی کم شدن .
-
فروکش کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) 1 - مهار شدن . 2 - در جایی فرود آمدن و ماندن . 3 - از شدت و حدّت چیزی کم شدن .
-
کاس کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) (عا.) از شدت اصرار و الحاح کسی را خسته کردن ، امان وی را بریدن .