کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مأمور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مأمور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (ص .) کسی که به او امر شده کاری انجام دهد.
-
جستوجو در متن
-
آمارگر
فرهنگ فارسی معین
(گَ) [ په . ] (ص .) آن که مأمور انجام دادن امور آمار است ، مأمور احصائیه .
-
بازجو
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) مأمور تحقیق .
-
گماشته
فرهنگ فارسی معین
(گُ تِ) 1 - (ص مف .) منصوب شده ، مأمور شده . 2 - (اِ.) مأمور، عامل . 3 - نوکر، خادم .
-
آردل
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ تُر. ] ( اِ.) فراش ، مأمور اجراء.
-
توپچی
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِمر.) سربازی که مأمور تیراندازی با توپ است .
-
جنگل بان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.)آن که مأمور حفاظت از جنگل است .
-
کارگزار
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (ص فا.) عامل ، مأمور.
-
آجان
فرهنگ فارسی معین
( اِ.)(عا.) = آژان :مأمور شهربانی ،پاسبان .
-
برگماشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ تَ)(مص م .) = برگماردن : مأمور کردن ، منصوب کردن .
-
سانسورچی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فر - تر. ] (اِمر.) کسی که کارش سانسور کردن است ، مأمور سانسور.
-
کارپرداز
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (ص .) مباشر، مأمور کار - پردازی .
-
بازرس
فرهنگ فارسی معین
(رِ)(اِفا. اِمر.)کسی که مأمور رسیدگی به کارهای یک فرد یا یک مؤسسه و اداره است .
-
پستچی
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ فر - تر. ] (اِ.) نامه رسان ادارة پست ، مأمور پست .