کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماهیچهآماس رشتهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نکاف
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آماس بناگوش . 2 - آماسی است در بن زنخ شتر. 3 - بیماری ای است در حلق شتر.
-
زنجیر
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] (اِ.) رشته ای است فلزی متصل به هم .
-
زربفت
فرهنگ فارسی معین
(زَ. بَ) (اِ) پارچه ای که در آن رشته های طلا به کار برده باشند.
-
سلک
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نخ ، رشته ای که چیزی را بدان بکشند. 2 - صف ، رده .
-
نوار
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِ.) 1 - رشته ای پهن مانند تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند. 2 - رشتة باریک مغناطیسی شده مانند: نوار ضبط صوت یا ویدئو. 3 - ناحیة باریک و دراز از یک سرزمین . 4 - هر چیز که به شکل رشته ای باریک درآمده .
-
بند ناف
فرهنگ فارسی معین
(بَ دِ) (اِمر.) رشته ای که جنین را در پستانداران به جفت متصل می کند و رابط بین مادر و جنین است .
-
تار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - رشته ، نخ . 2 - یکی از سازهای ایرانی با یک کاسه ، پنج تار و دسته ای بلند.
-
تان
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) تار؛ مق . بود. رشته ای چند که جولاهگان از پهنای کار زیاد آورند و آن را نبافند.
-
عقال
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند. 2 - رشته ای که مردان عرب دور سر می بندند.
-
نخاع
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع . ] (اِ.) مادة نرم و سفیدرنگی که به صورت رشته ای درون ستون فقرات جای دارد.
-
واکسیل
فرهنگ فارسی معین
[ روس . ] (اِ.) رشته ای به رنگ زرد یا سفید که افسران روی دوش و جلوی سینه آویزان می کنند.
-
کوفیه
فرهنگ فارسی معین
(یَّ) [ ع . کوفیة ] (اِ.) دستار چهار - گوشه ای که مردان عرب روی سر خود می - اندازند و رشته ای مخصوص هم روی آن بر سر می گذارند که عقال نامیده می شود.
-
آموزگان
فرهنگ فارسی معین
(زِ یا زْ) (اِمر.)مجموعه ای از واحدهای درسی که تشکیل یک رشتة تحصیلی را می دهند و می توان در آن رشته درجة دانشگاهی گرفت .
-
تسبیح
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خدا را به پاکی یاد کردن . 2 - سبحان الله گفتن . 3 - (اِ.) در فارسی دانه های به رشته کشیده شده ای که هنگام ذکر و دعا در دست گیرند.
-
جراحی
فرهنگ فارسی معین
(جَ رّ) [ ع - فا. ] (حامص .) (اِ.) رشته ای از علم پزشکی که با قطع و برداشتن یا ترمیم اعضای ناسالم و معیوب به منظور بهبود حال بیمار سر و کار دارد.