کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماهیچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماهیچه
فرهنگ فارسی معین
(چِ) (اِ.) بافت قابل انقباضی که بر حسب حرکت اندام های بدن جانوران می شود.
-
جستوجو در متن
-
عضلات
فرهنگ فارسی معین
(عَ ضُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عضله ؛ ماهیچه ها.
-
شکم پایان
فرهنگ فارسی معین
(ش کَ) (اِمر.) جانورانی که روی ماهیچه های شکم خود می خزندو راه می روند.
-
عضله
فرهنگ فارسی معین
(عَ ضُ لَ یا لِ) [ ع . عضلة ] (اِ.) ماهیچه .
-
الکترو کاردیوگرافی
فرهنگ فارسی معین
(اِ لِ تِ رُ یُ گِ) [ فر. ] (اِ.) ثبت پتانسیل الکتریکی ناشی از فعالیت الکتریکی ماهیچة قلب روی نوار کاغذی متحرک به منظور مطالعة عمل ماهیچه قلب ، قلب نگاری . (فره ).
-
بدن سازی
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ)(اِمر.) تمرین ها و ورزش های ویژه برای تقویت ماهیچه ها و ایجاد یا حفظ تناسب در اندام های بیرونی ، پرورش اندام .
-
سنگدان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) بخشی از لولة گوارش پرندگان و بسیاری از مهره داران که دارای الیاف ماهیچه ای قوی و سخت است جهت خرد کردن مواد غذایی .
-
عضلانی
فرهنگ فارسی معین
(عَ ضُ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عضله . 2 - ماهیچه دار.
-
تشنج
فرهنگ فارسی معین
(تَ شَ نُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - انقباضات پی درپی و غیرارادی ماهیچه ها. 2 - در فارسی به معنای ناآرامی ، آشفتگی .
-
جکوزی
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ انگ . ] (اِ.) نام تجارتی نوعی وان حمام که با پاشیدن آب همراه با هوا از منفذهای متعدد گرداب ایجاد می کند و به وسیلة جریان آب ماهیچه ها را مالش می دهد، آبزن (فره ) .
-
بافت
فرهنگ فارسی معین
1 - (مص مر.) بافتن ، نسج . 2 - ( اِ.) مجموعة سلول هایی که در شکل و ساختمان شبیه هم می باشند و یک عمل مشترک راانجام م ی دهند؛ مانند بافت های ماهیچه ای . 3 - (ص مف .) بافته شده ، بافته . 4 - مجازاً: ساختار و ویژگی های متعلق به یک مجموعه . 5 - مجموع...
-
پیوند
فرهنگ فارسی معین
(پَ یا پِ وَ) (اِ.) 1 - پیوستگی ، اتصال . 2 - بستگی ، وصلت . 3 - خویشاوند، قوم . 4 - رشته هایی که ماهیچه ها را به یکدیگر متصل می کنند. 5 - وصل کردن شاخة درختی به درختی دیگر از همان نوع که میوه هایش نامرغوب است ، برای بهتر شدن میوه ها. 6 - ترکیب .
-
دل
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ په . ] (اِ.) 1 - از اندام های درونی بدن جانداران که ماهیچه ای بوده و با حرکتی یکنواخت و پیاپی ، خون را در بدن به گردش درمی آورد. 2 - (عا.) شکم . 3 - خاطر، ضمیر. 4 - دلیری ، شهامت . ؛~ دادن و قلوه گرفتن کنایه از: گرم گفتگوی دوستانه یا عاشقانه ...
-
قلب
فرهنگ فارسی معین
(قَ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عضوی ماهیچه ای که در سمت چپ قفسة سینه جا دارد و کارش رساندن خون به تمام نقاط بدن است . 2 - خاطر، ضمیر. 3 - دانش ، علم . 4 - میان ، وسط ، درون ، داخل . 5 - مرکز. 6 - میانة لشکر.