کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماند 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قاق
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] 1 - (اِ.) گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده خورند، قدید. 2 - میوة خشک که هستة آن را درآورده بخشکانند. 3 - (ص .) خشک . 4 - اسبی که در مسابقه عقب می ماند.
-
بازمان
فرهنگ فارسی معین
(زْ) 1 - (اِ مص .) توقف ، درنگ . 2 - (اِ.) مقدار ثابتی که برجای می ماند.
-
ماندنی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص لیا.) 1 - کسی که زنده خواهد ماند. 2 - قابل دوام . 3 - مقیم ، ماندگار.
-
خونابه
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (اِمر.) 1 - خون آمیخته به آب . 2 - اشک خونین . 3 - مایعی که پس از انعقاد خون روی آن می ماند.
-
ته نشین
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (اِمر.) 1 - آن چه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد، ته نشست . 2 - آن چه براثر رسوب کردن باقی می ماند، رسوب .
-
یادگار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - یادبود، آنچه که از کسی به جا ماند و خاطرة او را زنده نگه دارد. 2 - آنچه که به دوستی دهند تا در یاد دوست بمانند، یادگاری .
-
آب زیر کاه
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - آبی که در زیر خار و خاشاک پنهان ماند. 2 - (کن .) آدم زرنگ و موذی . 3 - مکار، حیله گر.
-
چلیکه
فرهنگ فارسی معین
(چِ کِ یا کَ) (عا.) 1 - تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند. 2 - (کن .) دست ها و پاهای سخت لاغر.
-
حلبی
فرهنگ فارسی معین
(حَ لَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به حلب . 2 - ورقة آهنی که روی آن را با قلع اندود کنند تا در مقابل رطوبت محفوظ ماند.
-
حشفه
فرهنگ فارسی معین
(حَ شْ فِ یا فَ) [ ع . حشفة ] (اِ.) 1 - ریشه های گیاه که پس از درو در زمین باقی ماند.2 - قسمت انتهای قدامی آلت مرد که کمی حجیم تر از تنه می باشد.
-
خبث
فرهنگ فارسی معین
(خ َ بَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) پلیدی ، نجاست . 2 - (اِ.) جرمی که از فلزات پس از گ د اختن آن ها در کوره باقی ماند. 3 - چیزی که از آن فایده ای برده نشود.
-
نخاله
فرهنگ فارسی معین
(نُ لِ) [ ع . نخالة ] 1 - (اِ.) هرآنچه که بعد از الک کردن در الک باقی می ماند. 2 - (عا.) هر چیز بیهوده و به درد نخور. 3 - بدجنس ، ناتو، حقه باز.
-
یادداشت
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - آن چه در یاد می ماند. 2 - هر علامت و نشانی که برای یادآوری قرار می دهند. 3 - دفترچه یا کاغذی که مطلبی را در آن می نویسند تا فراموش نشود. 4 - نامة کوتاه .
-
وقص
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن (گردن و غیره ). 2 - در علم عروض جمع بین اضمار و خبن . «آن است که دوم فاصله را بیفکنند (از متفاعلن ) «مفاعلن » ماند و «مفاعلن » چون از «متفاعلن » منشعب باشد آن را موقوص خوانند یعنی گردن کوتاه و چون از سه متحرک فاصله بدی...
-
پایوند
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (اِمر.) 1 - پابند. 2 - پیک پیاده ای که در هر منزل می ماند تا پیک خسته نامه به او بدهد و بدین طریق نامه زودتر به مقصد می رسید. 3 - افسر، به ویژه افسر شهربانی .