کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مارِ کِرچِکى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مار
فرهنگ فارسی معین
[ سر. ] (اِ.) عنوانی است که در اول اسامی قدیسان آورند؛ مانند: ماربطرس . مار یعقوب .
-
مار
فرهنگ فارسی معین
(رّ) [ ع . ] مرور کننده ، گذرنده .
-
مار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) جانوری است از راستة خزندگان با بدنی استوانه ای شکل و نرم که روی زمین می خزد و انواع مختلف دارد اعم از سمی یا غیرسمی . ؛ ~ ِ خوش خط و خال کنایه از: شخص حیله گر و نادرست .
-
کفچه مار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) یکی از اقسام ماران سمی خطرناک که دارای زهری کشنده است . وجه تسمیة این دسته ماران از آن جهت است که زواید مهره های گردنی خود را به اختیار می توانند پهن کنند و در این حال قسمت سر و گردن آن ها به صورت کفچه یا قاشق پهنی درمی آید. کفچه ماران د...
-
مار اسپند
فرهنگ فارسی معین
(اِ پَ) (اِ.) 1 - نام روز بیست و نهم از هر ماه شمسی . 2 - نام ایزد موکل بر آب .
-
مار افسای
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (ص فا.) مارگیر، کسی که مار را افسون کند.
-
تار و مار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) = تال و مال : پراکنده ، از هم پاشیده .
-
تار و مار شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) (مص ل .) از هم پاشیده شدن .