کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لیس و بوس و کنار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کاسه لیس
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) چاپلوس ، متملق .
-
جستوجو در متن
-
دمگاه
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِمر.) 1 - محل کار گذاشتن دم در کنار کوره . 2 - کوره ، کوره زرگران و آهنگران و مسگران .
-
شرابه
فرهنگ فارسی معین
(شَ رّ بَ یا بِ) [ ع . شرابة ] (اِ.) رشته ها و منگوله هایی که از کنار و حاشیة چیزی آویزند.
-
آبزه
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (اِمر.) آبی که از کنار چشمه ، رود، تالاب و امثال آن به بیرون تراود.
-
پهلو
فرهنگ فارسی معین
(پَ) 1 - دو طرف سینه و شکم . 2 - کنار، نزدیک . 3 - ضلع .
-
سرراهی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) نوزادی که کنار راه گذارند تا کسی او را ببرد و بزرگ کند.
-
معلم
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) علایم راهنمایی در کنار راه و جاده . ج . معالم .
-
آب چیلک
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (اِ.) پرندة مهاجری که جثة کوچک ، سر گرد، منقار دراز و باریک و پاهای بلند دارد و در کنار نهرها زندگی می کند و از کرم ها و حشره ها تغذیه می کند.
-
چوب بست
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) مجموعة قطعات چوبی یا آهنی که عمودی و افقی به هم متصل سازند و در کنار دیوار نصب کنند و عمله و بنا روی آن کار کنند، داربست .
-
مونتاژ
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - در کنار هم گذاشتن و به هم چسباندن فیلم ها یا عکس ها و... برای بوجود آوردن یک مجموعه . 2 - سوار کردن و به هم بستن قطعات یک دستگاه یا ماشین .
-
بار
فرهنگ فارسی معین
(پس .) به صورت پسوند در آخر برخی واژه ها معنای ساحل ، کنار و انبوهی می دهد مانند: جویبار، زنگبار.
-
پلوک
فرهنگ فارسی معین
(پَ وَ) (اِ.) 1 - تکیه گاه چوبین کنار بام ، محجر. 2 - پتک و چکش آهنگران ، مطراق .
-
تب خال
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) تاولی که بر اثر تب در کنار لب و دهان بوجود می آید.
-
ترقیع
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاره دوختن ، پنبه کردن . 2 - قطعات چهارگوش رنگارنگ را کنار هم قرار دادن و دوختن .