کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لکه یا خال میوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لکه دار شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بی آبرو شدن .
-
جستوجو در متن
-
خال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) نقطة سیاه یا لکه ای که روی پوست بدن یا چیزی دیگر ظاهر شود. ج . خیلان .
-
گل
فرهنگ فارسی معین
باقالی (گُ) (ص .) دارای خال ها یا لکه های رنگی در یک زمینة مشخص .
-
فندقه
فرهنگ فارسی معین
(فَ یا فُ دُ قِ یا قَ) (اِ.) گونه ای میوة خشک ناشکوفا که میوه اش فقط حاوی یک دانه است و این دانه آزاد است و به انساج میوه اتصالی ندارد. بهترین نمونة این میوه ها فندق است .
-
برومند
فرهنگ فارسی معین
(بَ یا بُ مَ) (ص .) 1 - باردار، میوه دار. 2 - خرم ، شاداب . 3 - کامیاب ، برخوردار.
-
تنبگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ) (اِ.) طبق چوبی بزرگ که بقالان در آن میوه یا اجناس دیگر ریزند.
-
کمپوت
فرهنگ فارسی معین
(کُ) [ فر. ] (اِ.) میوه ای که در شربت قند یا شکر پخته باشند.
-
دستنبو
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (اِ.) 1 - میوه ای زرد رنگ و خوشبو شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد. 2 - میوه یا هر چیز خوشبو که برای معطر شدن در دست گیرند.
-
نمش
فرهنگ فارسی معین
(نَ مَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خال های سفید و سیاه یا نقطه های پوست گاو و جز آن ، مخالف رنگ آن . 2 - (مص ل .) ابلق شدن ، چپار شدن .
-
کاونه
فرهنگ فارسی معین
(وُ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - جانورکی است سرخ و زهردار و بر او خال های سیاه باشد و بیشتر در فالیزها به هم رسد و خربزه را ضایع کند. 2 - کرم شب تاب .
-
آبخست
فرهنگ فارسی معین
(خَ یا خُ) 1 - (اِمر.) جزیره . 2 - میوه ای که بخشی از آن فاسد شده ب اشد. 3 - (ص مر.) مردم بدسرشت .
-
اسپرغم
فرهنگ فارسی معین
(اِ یا اَ پَ غَ) [ په . ] (اِ.)1 - هر گیاه خوشبو، ریحان . 2 - هر نوع گیاه . 3 - سبزه . 4 - میوه .
-
افشرده
فرهنگ فارسی معین
(اَ شُ دَ یا دِ) (ص مف .) 1 - فشار داده شده . 2 - آبی که از فشردن میوه گیرند.
-
پادرختی
فرهنگ فارسی معین
(دَ یا دِ) (اِمر.) میوه هایی که به هر دلیلی (باد، کرم خوردگی )در پای درخت بریزد. مق دست چین .