کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لکه دار یا بدنام کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ملکوک
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - لکه دار. 2 - کنایه از: بدنام .
-
لک شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) رنگ نقطه ای از پارچه یا جامه به سببی به رنگ دیگر درآمدن ، لکه دار شدن .
-
بربر
فرهنگ فارسی معین
(بِ بِ) (ق .) حالتی است برای نگاه کردن و آن مستقیم و معنی دار به کسی یا چیزی نگاه کردن است .
-
دامن
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) = دامان : 1 - بخش پایین جامه . 2 - کنارة هر چیز. 3 - گستره ، پهنه . 4 - آغوش ، بغل . ؛~آلوده بدکار، بدنام . ؛~از چیزی برافشاندن ترک آن چیز کردن . ؛ ~افشاندن الف - کوچ کردن ، سفر کردن . ب - ترک کردن ، روگرداندن . ؛~ به کمر زدن کنایه ا...
-
منبر
فرهنگ فارسی معین
(مِ یا مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) کرسی پله دار که واعظ هنگام سخنرانی بالای آن می نشیند. ج . منابر. ؛بالای ~ رفتن (کن .) الف - نصیحت کردن ، موعظه کردن . ب - غیبت کردن از کسی .
-
اراحه
فرهنگ فارسی معین
(اِ حَ یا حِ) [ ع . اراحة ] 1 - (مص ل .) آسودن ، برآسودن . 2 - (مص م .) راحت رسانیدن ، آسایش دادن . 3 - حق به حق دار دادن ، رو کردن حق کسی را.
-
چتر
فرهنگ فارسی معین
(چَ) (اِ.) سایبان کوچک دسته دار که برای حفظ خود از آفتاب یا باد و باران و بالای سر نگه دارند. ؛زیر ~ خود گرفتن کنایه از: حمایت کردن .
-
لیچار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.)1 - (عا.)سخنان بیهوده وبی معنی . 2 - مربا. ریچار، ریچال ، لیچال نیز گفته می شود. ؛~ بار کسی کردن کنایه از: سخن درشت یا متلک نیش دار به کسی گفتن .
-
حشیش
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گیاه خشک . 2 - بنگ ؛ سرشاخه های گل دار گیاه شاهدانه که پس از خشک کردن و آماده کردن به طرق مخصوص آن را به صورت جویدن یا تدخین مورد استفاده قرار می دهند.
-
اره
فرهنگ فارسی معین
(اَ رِّ) (اِ.) ابزاری است برای بریدن چوب یا فلز که از آهن و به شکل تیغة بلند و باریک و دندانه دار و تیز ساخته شده است . ؛ ~دادن و تیشه گرفتن کنایه از: بگومگو کردن ، کلنجار رفتن .
-
استاد
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) [ په . ] (اِ. ص .) = اوستاد. اوستا. استا: 1 - آموزنده ، معلم ، آموزگار. 2 - مدرس دانشگاه ها. 3 - حاذق ، ماهر، سررشته دار در کاری ، چیره دست . ؛~ علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه . ؛ ~چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند. 4 - خط ی...
-
گل
فرهنگ فارسی معین
(گُ) [ په . ] (اِ.) 1 - عضو تولید مثلی و تکثیر گیاهان که از برگ های تغییر شکل یافته به وجود آمده است . گل ممکن است سلول های هر دو جنس نر و ماده را شامل باشد و یا فقط ممکن است سلول های یک جنس (نر و یا ماده ) را دربرداشته باشد. اکثر گل ها دارای رنگ های...