کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لَکَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لک زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ دَ) (مص ل .) به سختی در آرزوی چیزی بودن .
-
لک شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) رنگ نقطه ای از پارچه یا جامه به سببی به رنگ دیگر درآمدن ، لکه دار شدن .
-
لک گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ تَ) (مص م .) (کن .) متهم کردن ، رسوا کردن .
-
لک لکونه
فرهنگ فارسی معین
(لُ لُ نَ یا نِ) (عا.) حق و حساب .
-
لک و پک
فرهنگ فارسی معین
(لُ کُ پُ) (ص مر.) هر چیز گنده و ناتراشیده .
-
لک و پک
فرهنگ فارسی معین
(لَ کُ. پَ) 1 - (اِمر.) اسباب و اثاثیة خانه . 2 - آمد و شد، تکاپو.
-
لک و پیس
فرهنگ فارسی معین
(لَ کُ) (اِمر.) (عا.) لکه هایی که در صورت و بدن انسان پیدا شود.
-
لک و مک
فرهنگ فارسی معین
(لَ کُ مَ) (اِمر.) خال های سرخ و سیاه و متعدد و بدون برآمدگی بر پوست .
-
واژههای همآوا
-
لک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) قسمی رفتن شتر و اسب و جز آن ها میان یورتمه و قدم .
-
لک
فرهنگ فارسی معین
(لُ) [ افغا. ] (ص .) گنده و ناتراشیده .
-
لک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) بی دست ، دست بریده ، اشل .
-
لک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) سخنان بیهوده و هرزه .
-
لک
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (اِ.) اثری از کثیفی بر روی پارچه یا جامه .
-
لک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) 1 - ابله ، نادان . 2 - خسیس ، فرومایه .
-
لک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) 1 - پارچه و لتة کهنه و پاره پاره . 2 - لباسی که روستاییان پوشند، خواه نو خواه کهنه .