کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لقمهمرغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لقمه
فرهنگ فارسی معین
(لُ مِ) [ ع . لقمة ] (اِ.) مقدار غذایی که یک بار در دهن گذاشته شود. ؛ ~ گنده تر از دهان برداشتن کنایه از: تقبل کار و تعهد خارج از توان . ؛ ~ را دور سر چرخاندن کنایه از: کار را از راه غلط و پردردسر انجام دادن .
-
لقمه لقمه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ~ .) [ ع . ] (ق مر.) 1 - کم کم ، اندک اندک . 2 - پاره پاره .
-
مرغ
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - گیاهی است از تیرة گندمیان که علفی و پایا است و دارای ساقة زیرزمینی افقی و گره داری است که از محل هر گره ریشه های کوچک خارج می شود. سرعت انتشار این گیاه بسیار زیاد است . این گیاه برگ های دراز نوک تیز و غلاف دار به رنگ سبز یا غب...
-
مرغ
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ په . ] (اِ.) پرنده . ج . مرغان . به طور عام نام هر جانور بالدار پرندة تخم گذار که بدنش از پر پوشیده شده باشد. مق خروس . ؛قاطی ~ها شدن کنایه از: ازدواج کردن ، زن گرفتن . ؛ ~یک پا دارد کنایه از: روی حرف و نظر خود ایستادن ، یکدنگی ، لجبازی ....
-
لقمه لقمه شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تکه تکه شدن ، پاره پاره شدن .
-
لقمه چیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: گدایی کردن .
-
لقمه شمار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که بی دعوت به مهمانی رود.2 - بخیل ،خسیس .
-
لقمه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - لقمه ساختن برای کسی . 2 - کنایه از: کاری برای کسی در نظر گرفتن .
-
پیل مرغ
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِمر.) بوقلمون .
-
تخم مرغ
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ مُ) (اِمر.) بیضة مرغ ، تخم ماکیان .
-
کل مرغ
فرهنگ فارسی معین
(کَ مُ) (اِمر.) نوعی کرکس که سر وی پر ندارد.
-
مرغ چمن
فرهنگ فارسی معین
(مُ غِ چَ مَ) (اِمر.) بلبل .
-
مرغ حق
فرهنگ فارسی معین
( ~ حَ قُ) [ فا - ع . ] نوعی جغد که در شب برای شکار از لانة خود خارج می شود و صدایش شبیه کلمة «حق » است .
-
مرغ سحر
فرهنگ فارسی معین
(مُ غ . سَ حَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) بلبل ، هزاردستان .
-
مرغ سقا
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ سَ قُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) مرغی است با پرهای سفید و منقار دراز که در آب شنا می کند و در زیر گردنش کیسه ای است که می تواند 10 لیتر آب را در خود جا دهد و گاهی هم ماهی های شکار شده را در آن ذخیره می کند.