کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لحيم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لحیم
فرهنگ فارسی معین
(لَ حِ) [ ع . ] 1 - (ص .) پرگوشت ، فربه . 2 - (اِ.) جوشی مخصوص تعمیر ظروف مسی و برنجی .
-
جستوجو در متن
-
لحام
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] (اِ.) آنچه که با آن لحیم کنند.
-
کفشیر
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) 1 - لحام ، لحیم . 2 - آن چه که بدان شکستگی ظروف مسین و برنجین را لحیم کنند مانند: ارزیر، قلعی و بوره . 3 - مجازاً: ظرف مسین یا برنجین شکسته که مکرر لحیم کرده باشند.
-
جوشکاری
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) جوش دادن قطعات فلزی ، لحیم کاری .
-
کبد
فرهنگ فارسی معین
(کَ بَ) (اِ.) = کبید: ماده ای که با آن لحیم کنند، لحام .
-
جوش دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) به هم پیوستن دو چیز سخت (مخصوصاً فلز)، لحیم کردن .
-
لصق
فرهنگ فارسی معین
(لَ صْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - چسبانیدن . 2 - پیوند دادن ، لحیم کردن .
-
ملتحم
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - لحیم شده ، به هم پیوسته . 2 - زخمی که سر آن به هم آمده و التیام یافته .
-
نشادر
فرهنگ فارسی معین
(نِ یا نُ دُ) (اِ.) ترکیبی از جوهرنمک و آمونیاک ، جامد و بلوری که از آن در صنعت برای سفیدکاری ، لحیم کاری و... استفاده می شود.
-
دواتگر
فرهنگ فارسی معین
(دَ گَ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - کسی که دوات می سازد؛ دویت گر. 2 - کسی که سماور و سینی و ظروف دیگر سازد. 3 - کسی که اشیاء فلزی را لحیم کند.
-
آفتابه
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (اِمر.) ظرفی فلزی یا پلاستیکی با لولة بلند و باریک که سر آن گشاد است و در آن آب کنند و جهت نظافت استفاده کنند. ؛ ~ خرج لحیم کردن (کن .) تعمیر کردن کالای فرسوده ای که هزینة تعمیر آن بیش از قیمت خود کالا باشد، کار بیهوده کردن .