کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لب چره
فرهنگ فارسی معین
( ~ . چَ رِ) (اِمر.) نخود و کشمش و انواع میوه های خشک که در مجالس بزم و وقت صحبت با یاران صرف کنند، شب چره ، تنقلات .
-
لب چین
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) قسمی کفش ستبر و خشن سربازی .
-
لب خوانی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا) (اِمر.) عمل دریافتن سخن گوینده از روی حرکت لب هایش .
-
لب گردان
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) (ص مف . اِ.) کاسه و مانند آن که دارای لبه هایی مایل به شیب داشته باشد.
-
لب پر زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . پَ. زَ دَ) (مص ل .) سر ریز شدن .
-
لب تر کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ. کَ دَ)(مص ل .) 1 - کنایه از: آب آشامیدن . 2 - (عا.) اشاره مختصر که به انجام کاری منجر شود.
-
لب شیرین کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) تبسم کردن ، شکرخند زدن .
-
جستوجو در متن
-
لفج
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (اِ.) لب ، لب ستبر.
-
لوچه
فرهنگ فارسی معین
(لُ چِ) (عا.) لب ، لب کوچک .
-
سلنج
فرهنگ فارسی معین
(س لُ) (ص مر.) لب شکری ، کسی که یکی از دو لب او چاک داشته باشد.
-
ماتیک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) از انواع لوازم آرایش که با آن لب ها را رنگ کنند، روژ لب .
-
لو
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) = لب : شفه .
-
بوسه
فرهنگ فارسی معین
(س ِ) ( اِ.) 1 - تماس لب های کسی بر لب ، گونه ، دست و پای کس دیگر یا چیز مقدس از روی محبت و احترام و عشق یا چاپلوسی . 2 - ماچ .
-
سکنج
فرهنگ فارسی معین
(س کُ) [ = سه + کنج ] (ص .) لب و دهانی که دارای سه کنج باشد، لب شکری .
-
لمیاء
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . ] (ص . مؤنث المی ) زن سیاه لب یا گندم گون لب .