کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لایهبندینما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لایه
فرهنگ فارسی معین
(یِ) طبقه ، طبقة زمین .
-
نما
فرهنگ فارسی معین
(نَ یا نُ) (اِ.) 1 - قسمت خارجی ساختمان . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی «نماینده » (که می نمایاند) می آید: «رونما»، «قبله نما»، «بدن نما». 3 - صورت ظاهری .
-
بندی
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص نسب .) 1 - اسیر، گرفتار. 2 - زندانی . ج . بندیان .
-
آب نما
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِمر.) 1 - حوض یا جوی آب در خانه یا باغ که نمایان باشد. 2 - سراب .
-
جهان نما
فرهنگ فارسی معین
(ی ) ( ~. نَ یا نُ یا نِ) (اِمر.) نقشة جغرافیا که زمین را به صورت دو نیمکرة شمالی و جنوبی نشان می دهد.
-
خواب نما
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ) (ص فا.) الهام شدن چیزی در خواب .
-
شب نما
فرهنگ فارسی معین
(شَ . نَ) (ص فا.) 1 - آن چه به شب جلوه کند و بدرخشد. 2 - برطرف کنندة تاریکی .
-
طاق نما
فرهنگ فارسی معین
(نَ یا نُ) (اِمر.) 1 - ایوانی کم عرض که در جلو اطاق سازند. 2 - نمای دیوار به صورت طاق که عرض و پهنایی نداشته باشد.
-
نخ نما
فرهنگ فارسی معین
(نَ. نَ) (ص فا.) فرسوده ، کهنه .
-
واژه نما
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ)(اِمر.)واژه ای بر بالای صفحة کتاب مرجع که نشانة نخستین یا آخرین مدخل در آن صفحه است . مانند: واژگان ... در بالای این صفحه .
-
قطب نما
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ابزاری برای تعیین امتداد نصف النهار.
-
گندم نما
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نَ) (ص فا.) کنایه از: ریاکار، دورو.
-
آیین بندی
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (حامص .)آراستن شهر هنگام جشن و شادمانی یا برای ورود شخص بزرگی .
-
آب بندی
فرهنگ فارسی معین
(بَ)(حامص . اِ. )1 - بستن مسیر آب . 2 - عایق کردن جایی یا چیزی در برابر نم و رطوبت . 3 - تنظیم شدن موتور ماشین یا هر دستگاه دیگری . 4 - ریختن آب در سماور، آب پاش و غیره .
-
استخوان بندی
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) اسکلت ، کالبد.