کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لازم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لازم
فرهنگ فارسی معین
(زِ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - واجب ، ضروری . 2 - ثابت ، استوار. 3 - آنچه همیشه با چیزی باشد.
-
واژههای مشابه
-
لازم الاجراء
فرهنگ فارسی معین
(زِ مُ لْ اِ) [ ع . ] (ص مر.) امری که اجرای آن واجب باشد.
-
جستوجو در متن
-
بایا
فرهنگ فارسی معین
(ص .) بایسته ، لازم ، واجب .
-
اندر بای
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) (ص .) لازم ، ضروری .
-
حتم
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص .) لازم ، بایسته .
-
حتم
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (مص ل .) لازم کردن .
-
ضرور
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] (ص .) واجب ، لازم .
-
ملزوم
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) لازم شده ، چیزی که مورد لزوم است .
-
وجوب
فرهنگ فارسی معین
(وُ) [ ع . ] (مص ل .)لازم بودن ، ضرورت داشتن .
-
ونکول
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (اِ.) کار لازم ، امر ضروری .
-
باید
فرهنگ فارسی معین
(یَ) (ص .) بایست ، بایستی ، لازم است ، ضروری است .
-
بایست
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ په . ] (ص .)ضرور، لازم ، خواستن .
-
بایستن
فرهنگ فارسی معین
(یِ تَ) [ په . ] (مص ل .) لازم بودن ، ضرورت داشتن .