کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قلع
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . قلعی ] (اِ.) ارزیز؛ فلزی است قابل تورق ، نرم و نقره ای رنگ .
-
قلع
فرهنگ فارسی معین
(قَ لْ) [ ع . ] (مص م .) از ریشه برآوردن .
-
جستوجو در متن
-
قلعی
فرهنگ فارسی معین
(قَ) (اِ.) 1 - قلع . 2 - نوعی شمشیر.
-
برنج
فرهنگ فارسی معین
(بِ رِ) ( اِ.) = برنگ : آلیاژی مرکب از مس و قلع و روی . شصت و هفت درصد مس و سی و هفت درصد روی .
-
برنز
فرهنگ فارسی معین
(بُ رُ) [ فر. ] ( اِ.) آلیاژی که از آمیختن مس و قلع به دست می آورند، مفرغ .
-
حلبی
فرهنگ فارسی معین
(حَ لَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به حلب . 2 - ورقة آهنی که روی آن را با قلع اندود کنند تا در مقابل رطوبت محفوظ ماند.
-
آبگیر
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - استخر، حوض . 2 - تالاب ، برکه . 3 - ظرفی که در آن آب یا گلاب ریزند. 4 - خادم حمام . 5 - کسی که سوراخ ظرف هایی م انند سماور یا آفتابه را با موم مذاب یا قلع می گرفت . 6 - گنجایش حوض یا هر ظرف دیگری .