کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلاب 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نشپیل
فرهنگ فارسی معین
(نَ یا نِ) (اِ.) 1 - دام . 2 - چنگک ، قلاب ، قلاب ماهی گیری .
-
آکج
فرهنگ فارسی معین
(کَ) ( اِ.) چنگک ، قلاب آهنی .
-
برودری
فرهنگ فارسی معین
(بُ رُ دِ) ( اِ.) گلدوزی ، قلاب دوزی .
-
دستاسنگ
فرهنگ فارسی معین
(دَ سَ)(اِمر.) قلاب سنگ ، فلاخن .
-
غمازک
فرهنگ فارسی معین
(غَ مّ زَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) چوبکی که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک به آب فرو نرود و هرگاه ماهی به قلاب آویزد، آن چوبک فرو رود و معلوم شود که ماهی به قلاب آویخته است .
-
کروشه
فرهنگ فارسی معین
(کُ ش ) [ فر. ] (اِ.) نوعی پرانتز به شکل ] [ ، قلاب (فره ).
-
قزن قفلی
فرهنگ فارسی معین
(قَ زَ. قُ) [ تر - ع . ] (اِمر.) قسمی قلاب نر و مادة فلزی .
-
کژه
فرهنگ فارسی معین
(کَ ژَ یا ژِ) (اِ.) = کژک . کجک : 1 - قلاب عموماً (مخصوصاً قلاب قنارة قصابان که بر آن گوشت آویزند). 2 - گوشت پاره ای که در ابتدای حلق محاذی بیخ زبان آویخته ؛ لهاة .
-
افعی
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) نوعی مار سمی خطرناک که در دهانش علاوه بر دندان های کوچک تغذیه ای دو دندان قلاب مانند در آروارة بالا وجود دارد که به طرف عقب دهان خمیده است . درون این قلاب مجرایی است که به غدة زهر کشنده راه دارد.
-
سگک
فرهنگ فارسی معین
(سَ گَ) (اِمصغ .) نوعی قلاب چهار - گوش یا نیم دایره یا گرد برای بستن کفش ، کیف ، کمربند و...
-
چوب لباسی
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ فا - ع . ] (ص . اِ.) 1 - چوب - رختی . 2 - وسیله ای به شکل میله ای منحنی متصل به قلاب برای آویزان کردن لباس .
-
اخیه
فرهنگ فارسی معین
(اَ یَّ) [ ع . ] (اِ.) آخیه ، میخ آخور، ریسمان یا قلاب هایی که در طویله کنار آخور نصب می کنند و چهارپایان را به آن ها می بندند. ج . اواخی یا اخایا.
-
فلاخن
فرهنگ فارسی معین
(فَ خَ) (اِ.) = فلاخان : قلاب سنگ ، ابزاری برای پرتاب کردن سنگ و آن رشته ای بوده که آن را از نخ یا ابریشم می بافتند، فلخم و فلخمه و فلماخن و فلخمان نیز گفته اند.
-
چنگک
فرهنگ فارسی معین
(چَ گَ) (اِمر.) 1 - قلاب (عموماً). 2 - میلة کوتاه فلزی سرکج که چیزی به آن اضافه کنند. 3 - آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند. 4 - قلابی که فیل را بدان رانند، کجک .
-
پنجه
فرهنگ فارسی معین
(پَ جِ) (اِ.) 1 - مخفف پنجاه . 2 - پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر، پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان . 3 - چنگال ، جنگ ، برثن ، مخلب . 4 - پنج انگشت بدون کف دست . 5 - دست . 6 - صورت دستی که از طلا و نقره سازند و به مشاهد مقدس ...