کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قفسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قفسه
فرهنگ فارسی معین
(قَ فَ س ) [ ازع . ] (اِ.) وسیله ای از چوب ، فلز یا پلاستیک ، دارای صفحه های افقی با فواصلی معین برای چیدن مرتب و قابل دسترسی اشیاء، گنجه . ؛ ~ ی سینه صندوقة سینه ، قفس سینه . ؛ ~ی فلزی گنجه ای که از فلز ساخته شده باشد.
-
جستوجو در متن
-
ویترین
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) قفسة شیشه ای .
-
کابینت
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ انگ . ] (اِ.) قفسه دردار، گنجه ای که دارای طبقه و در است به ویژه قفسة آشپز - خانه .
-
برگه دان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) جعبه یا قفسة کشوداری که برگه ها را در آن قرار می دهند.
-
گنجه
فرهنگ فارسی معین
(گَ جِ) (اِ.) اشکاف ، قفسه ، کمد کوچک .
-
اشکاف
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ روس . ] ( اِ.) گنجه ، قفسة دردار که در آن ظرف ، لباس ، کتاب و مانند آن را می گذارند.
-
بوفه
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ فر. ] ( اِ.)1 - قفسة ظروف ، چینی جا (فره ). 2 - محل فروش نوشابه و خوراکی در مکان های عمومی .
-
کشو
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (اِ.) جعبه روباز جاسازی شده در داخل یک قفسه ، کمد، یا میز که بتوان آن را بر روی تکیه گاهش به جلو و عقب برد و باز و بسته کرد.
-
مخزن
فرهنگ فارسی معین
(مَ زَ) [ ع . ] (اِ.) گنجینه ، انبار. ج . مخازن . ؛ ~ کتاب محلی که در آن کتاب ها را در قفسه ها و دولاب ها به ترتیب چینند، گنجینه .
-
دنده
فرهنگ فارسی معین
(دَ دِ) (اِ.) 1 - هر یک از استخوان های خمیدة قفسة سینه که از پشت به مهره ها وصل می شود. 2 - وسیله ای برای حرکت یا تغییر دادن سرعت در اتومبیل . ؛ از ~ چپ بلند شدن کنایه از: سر حال نبودن .
-
قص
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (اِ.) استخوانی است پهن و میانی که در جلو استخوان بندی قفسة سینه واقع است . طولش در حدود 20 سانتیمتر و به شکل خنجر است و دارای یک دسته و یک تنه و یک انتها است که به زایدة خنجری موسوم است . استخوان جناغ ، عظم قص ، جناغ سینه .
-
قلب
فرهنگ فارسی معین
(قَ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عضوی ماهیچه ای که در سمت چپ قفسة سینه جا دارد و کارش رساندن خون به تمام نقاط بدن است . 2 - خاطر، ضمیر. 3 - دانش ، علم . 4 - میان ، وسط ، درون ، داخل . 5 - مرکز. 6 - میانة لشکر.
-
کارتکس
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - قفسة کشوداری که در کشوهای آن کارت های مربوط به مشخصات کتاب ها، مجلات و مانند آن ها نگه داری می شود. 2 - کارتی که روی آن زمان ورود یا خروج کالای موجود نوشته می شود. 3 - کارت زن . 4 - کارد پهن و دسته داری که نقاشان در و پنجره و...
-
شکم
فرهنگ فارسی معین
(شَ یا ش کَ) [ په . ] (اِ.) 1 - بخشی از بدن که بین قفسة سینه و لگن خاصره قرار دارد و شامل قسمت اعظم دستگاه گوارش و قسمت هایی از دستگاه ادرار است . 2 - باطن ، درون . 3 - (عا.) آبستنی . 4 - واحدی برای شمارش تعداد زایمان . 5 - انحناء، قوس . ؛ ~از عزا ...