کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصيدة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قصیده
فرهنگ فارسی معین
(قَ دَ یا دِ) [ ع . قصیدة ] (اِ.) نوعی شعر بلند که دو مصرع بیت اوّل با مصرع های دوم دیگر ابیات هم قافیه است و بیشتر برای بیان مدح و یا ذم و وعظ و حکمت به کار گرفته می شود. ج . قصاید.
-
جستوجو در متن
-
چکامه
فرهنگ فارسی معین
(چَ مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - قصیده . 2 - شعر.
-
چکامه سرا
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ) (ص فا.) 1 - قصیده سرا. 2 - شاعر.
-
ذومطلعین
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ عَ یا عِ) [ ع . ] (ص مر.) قصیده ای که دو مطلع دارد.
-
معلقات
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) سبعة معلقه ؛ هفت قصیده ای که در زمان جاهلیت در خانة کعبه آویزان کرده بودند.
-
ارجوزه
فرهنگ فارسی معین
(اُ زَ) [ ع . ارجوزة ] (اِ.) قصیده در بحر رجز، شعر کوتاه . ج . اراجیز.
-
مقطع
فرهنگ فارسی معین
(مَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل قطع و برش . 2 - آخرین بیت غزل یا قصیده . ج . مقاطع .
-
مطلع
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای برآمدن آفتاب . ج . مطالع . 2 - نخستین بیت غزل یا قصیده .
-
تشبیب
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - یاد جوانی کردن . 2 - آوردن ابیاتی در ذکر عشق و جوانی یا وصف طبیعت در ابتدای قصیده .
-
قصید
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نیزة شکسته . 2 - قصیده . 3 - شعر پاکیزه و نیکو. 4 - گوشت خشک . 5 - استخوان با مغز.
-
ستایشگاه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) 1 - محل ستایش . 2 - بخشی از قصیده و غزل که شاعر در آن از نسیب و تشبیب به ستایش ممدوح گریز زند، شریطه ، مخلص . (?(ستایشگر ( ~. گَ) (ص فا.) ستایش کننده ، ستاینده ، کسی که دیگری را بستاید.
-
شریطه
فرهنگ فارسی معین
(شَ طَ یا طِ) [ ع . شریطة ] (اِ.) 1 - شرط و پیمان ؛ ج . شرایط (شرائط ). 2 - دعا یا نفرینی که شاعر در اواخر قصیده به صورت «تا فلان باشد فلان باد» می آورد؛ تأبید.
-
معلقه
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ لَّ ق ) [ ع . معلقة ] (اِمف .) 1 - آویخته . 2 - مربوط . 3 - هر یک از هفت قصیدة مهمی که در عهد جاهلیت به خانة کعبه آویخته بودند. 4 - زنی که شوهرش گم شده . ج . معلقات .