کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصد از سفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قدوم
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] (مص ل .) از سفر بازآمدن .
-
چشم روشنی
فرهنگ فارسی معین
( ~. رُ شَ) (اِمر.) پیشکشی که برای عروس وداماد یا تازه رسیده از سفر ببرند.
-
مقدم
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) جای قدم نهادن . 2 - (مص ل .) از سفر یا از جایی بازآمدن .
-
بیدق
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ معر. ] ( اِ.) 1 - پیاده . 2 - یکی از مهره های شطرنج . ج . بیادق . 3 - راهنما در سفر.
-
پیش خانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (اِمر.) 1 - پیشگاه خانه . 2 - ایوان . 3 - لوازم و اسباب سفر که از پیش فرستاده شود.
-
سفر
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کتاب ، کتاب بزرگ . 2 - هر یک از پنج کتاب اول عهد قدیم تورات .
-
غریبی کردن
فرهنگ فارسی معین
(غَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - سفر کردن . 2 - بیگانگی کردن . 3 - ترسیدن طفل از شخص ناشناس .
-
قادم
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آینده . 2 - مسافری که از سفر بازآید. 3 - پیشرو. (?(قاذورات [ ع . ] (اِ.) جِ قاذوره . پلیدی ها، نجاست ها.
-
احتضار
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حاضر شدن . 2 - فرا رسیدن هنگام مرگ . 3 - جان کندن . 4 - شهری شدن ، از سفر یا بیابان به شهر آمدن .
-
هزاربیشه
فرهنگ فارسی معین
(هِ. ش )(اِمر.) جعبه یا صندوقچه ای که داخل آن دارای خانه های متعدد بوده و از آن برای حمل لوازم سفر استفاده می کردند.
-
یخ دان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) 1 - ظرفی که یخ در آن نهند. 2 - ظرفی صندوق مانند که در سفر خوراکی ها را در آن نهند. 3 - هرچیز از مال و اسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت به کار آید.
-
دامن
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) = دامان : 1 - بخش پایین جامه . 2 - کنارة هر چیز. 3 - گستره ، پهنه . 4 - آغوش ، بغل . ؛~آلوده بدکار، بدنام . ؛~از چیزی برافشاندن ترک آن چیز کردن . ؛ ~افشاندن الف - کوچ کردن ، سفر کردن . ب - ترک کردن ، روگرداندن . ؛~ به کمر زدن کنایه ا...