کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قسمتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کوره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (اِ.) بخش ، قسمتی از مملکت . خره و خوره هم گفته می شود.
-
آنفارکتوس
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) قسمتی از بافت (قلب یا کلیه ) که شریان مشروب کنندة آن بسته باشد.
-
گاوبند
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص فا.) صاحبِ گاوی که می تواند با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند.
-
لختی
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (ق .) 1 - اندکی ، کمی . 2 - بخشی ، قسمتی .
-
آندوسپرم
فرهنگ فارسی معین
(دُ پِ) [ فر. ] (اِ.) قسمتی از بذر که مواد غذایی مورد نیاز جنین را تأمین کند، خورش . (فره ).
-
اقتطاع
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جدا کردن . 2 - بریدن . 3 - قسمتی از چیزی را گفتن .
-
بانداژ
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) زخم رو باز یا قسمتی از بدن را با نوار مخصوص بستن ، باندپیچی (فره ).
-
پاراوان
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) تجیر، دیوار مانندی که از تخته و پارچه ساخته می شود و به وسیلة آن قسمتی از اتاق ، مغازه و... را از قسمت دیگر جدا می کنند.
-
دپارتمان
فرهنگ فارسی معین
(دِ تِ) [ فر. ] (اِ.) بخش سازمان یافتة اداری ، بخش یا قسمتی از یک مؤسسه (فره ).
-
ران
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) قسمتی از پا یا اندام خلفی جانوران که بین مفصل زانو و مفصل خاصره قرار دارد؛ فخذ، آلست .
-
شاه نشین
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (اِمر.) 1 - تخت ، جای نشستن شاه . 2 - قسمتی از اتاق که سطح آن بالاتر از قسمت های دیگر بود، مخصوص نشستن بزرگان .
-
شهپر
فرهنگ فارسی معین
(شَ پَ) (اِمر.) 1 - بال بزرگ ، شهبال . 2 - قسمتی از بال هواپیما که تغییر خط سیر هواپیما توسط آن انجام می شود.
-
عقبدار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) قسمتی از واحد نظامی که از عقب قوا حرکت می کند و محافظ عقب است ؛ موخرة الجیش .
-
موصول
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) وصل شده ، پیوند شده . 2 - از نظر دستوری کلمه ای است که قسمتی از جمله را به قسمت دیگر می پیوندد.
-
نجد
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمین بلند و وسیع . 2 - قسمتی از خاک عربستان .