کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قر دادن، قر خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فریفتن
فرهنگ فارسی معین
(فِ یا فَ تَ) 1 - (مص م .) فریب دادن ، گول زدن . 2 - (مص ل .) فریب خوردن ، گول خوردن .
-
تغذیه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . تغذیة ] 1 - (مص م .) خورانیدن ، غ ذا دادن . 2 - (اِمص .) خوردن .
-
شجانیدن
فرهنگ فارسی معین
(شَ دَ) 1 - (مص م .) سرما دادن ، سرد کردن . 2 - (اِمص .) سرما خوردن .
-
صلاء
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (مص م .) آواز دادن و دعوت مردم برای خوردن طعام یا انجام نماز.
-
سقایت
فرهنگ فارسی معین
(س یا سَ یَ) [ ع . سقایة ] 1 - (اِ.) جای آب دادن یا آب خوردن . 2 - ظرف آب یا شراب . 3 - (مص م .) آب یا شراب به دیگران دادن .
-
تبلد
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کاهلی کردن . 2 - دریغ خوردن . 3 - کُندذهنی نشان دادن .
-
آب دست
فرهنگ فارسی معین
(دَ)(اِمر.) 1 - آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می بردند. 2 - وضو. ؛ ~ به ~خرج دادن کنایه از: مایه گذاشتن .
-
رضاع
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - شیر خوردن کودک از پستان مادر. 2 - شیر دادن به کودکی که مادرش فاقد شیر طبیعی می باشد. 3 - بچة شیرخوار را به دایه سپردن .
-
سبلت (بر) کندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ کَ دَ) 1 - (مص م .) کندن سبلت و بروت کسی یا خود را. 2 - حسرت دادن . 3 - (مص ل .) حسرت خوردن .
-
ورمال
فرهنگ فارسی معین
(وَ) نک وردار و ورمال . ؛ ~ آقا را دمش دادن چیزی را برداشتن و بردن و خوردن ، چپو کردن ، سر خوراکی ریختن و یکباره آن را تمام کردن .
-
حال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) 1 - کیفیت چیزی . 2 - زمان حاضر. 3 - وضعیت جسمی یا روحی انسان . 4 - در عرفان ، وضعیتی که موجب صفای قلب سالک شود. ؛~ ِ کسی را جا آوردن کنایه از: کسی را تنبیه کردن . ؛به هم خوردن ~ ِ کسی الف - تغییر حال دادن . ب - غش کردن . ج - استفرا...
-
حرکت
فرهنگ فارسی معین
(حَ رَ کَ) [ ع . حرکة ] 1 - (مص ل .) تکان خوردن ، جنبیدن . 2 - جابه جا کردن ، تکان دادن . 3 - جنبش ، فعالیت . 4 - رفتار، عمل . 5 - (اِ.) هر یک از سه نشانة نوشتاری واکه های کوتاه شامل فتحه ، کسره و ضمه . 6 - خروج از حالت موجود به طور تدریج (فلسفه ).
-
باد
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) 1 - وزشی که در اثر جابجا شدن هوای گرم و سرد بوجود می آید. 2 - یکی از چهار عنصر (آب ، باد، خاک و آتش ) نزد قدما. 3 - غرور، خودبینی . 4 - هدر، بیهوده . 5 - ورم ، پف کردگی . 6 - هیچ ، پوچ . 7 - آه و ناله . ؛ ~به آستین کسی کردن کنایه از...