کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قدر بی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قدر قدرت
فرهنگ فارسی معین
(قَ دَ . قُ رَ) [ ازع . ] (ص مر.) آن که قدرتش برابر قدرت قضا و قدر است . (برای شاهان آورده می شود).
-
گران قدر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . قَ)(ص مر.) گران پایه ، ارجمند.
-
جستوجو در متن
-
بیواره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (ص .)1 - بی کس ، غریب . 2 - بی قدر، بی اعتبار.
-
پشم علی شاه
فرهنگ فارسی معین
( ~. عَ) (اِ.) (عا.) به درویشان و درویش نماهای بی اطلاع و بی قدر اطلاق می شود.
-
بی سکه
فرهنگ فارسی معین
(سِ کِّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - زر و سیمی که بر آن چیزی نقش نشده باشد. 2 - کنایه از: بی اعتبار، بی قدر.
-
پیش پا افتاده
فرهنگ فارسی معین
(ش ِ اُ دِ)(ص مف .)بی قدر، ناچیز.
-
خامل
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - گمنام . 2 - بی قدر، فرومایه .
-
سفال
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پست شدن ، بی قدر گشتن . 2 - (اِمص .) پستی ، دنائت .
-
خاک
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - رویة زمین که باعث رویاندن نباتات می شود، تراب . 2 - مملکت ، کشور. 3 - گور، قبر، گورستان . 4 - چیز بی قدر ؛ ~ بر سر شدن کنایه از: سخت بی نوا شدن ، دچار رویدادی بسیار غم انگیز شدن . ؛ به ~افتادن کنایه از: زبون شدن . ؛ به ~ افکن...