کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قدرت داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قدر قدرت
فرهنگ فارسی معین
(قَ دَ . قُ رَ) [ ازع . ] (ص مر.) آن که قدرتش برابر قدرت قضا و قدر است . (برای شاهان آورده می شود).
-
جستوجو در متن
-
چانه داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ)(مص ل .) قدرت پرگویی داشتن ، پرگویی کردن .
-
استطاعت
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ عَ) [ ع . استطاعة ] (مص ل .) 1 - توانایی ، قدرت داشتن . 2 - سرمایه داشتن .
-
تیغ
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - شمشیر، هر چیز بُرُنده . 2 - خار. 3 - بلندی کوه . 4 - شعاع آفتاب . ؛~ کسی بریدن کنایه از: کارآیی داشتن ، قدرت داشتن .
-
استضائه
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ ئِ) [ ع . استضائة ] 1 - (مص ل .) توانایی ، قدرت داشتن . 2 - روشن شدن . 3 - (اِمص .) روشنی جویی .
-
دست
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عضوی از بدن انسان از شانه تا سر انگشتان . 2 - مسند. 3 - قاعده ، روش . 4 - واحدی برای شمارش اقلامی مانند: لباس ، فنجان . 5 - نوبت ، دفعه . 6 - توانایی ، قدرت . 7 - دسته ، جناح ، لشکر. ؛ ~ به بغل تعظیم کردن ، کرنش نمودن . ؛ ~...