کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قابل فسخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قابل دار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص مر.) باارزش ، شایسته . (?(قابلمه (بْ لَ مِ) [ تر. ] (اِ.) دیگ ، دیگ در دار فلزی برای پختن غذا.
-
جستوجو در متن
-
کنسل
فرهنگ فارسی معین
(کَ س ) [ انگ . ] (اِ.) لغو، فسخ .
-
تفاسخ
فرهنگ فارسی معین
(تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .) با یکدیگر در فسخ معامله هم رأی شدن .
-
اقاله
فرهنگ فارسی معین
(اِ لِ) [ ع . اقالة ] 1 - (مص م .) بر هم زدن ، فسخ کردن معامله با رضایت . 2 - بخشیدن . 3 - (اِمص .) گذشت .
-
منفسخ
فرهنگ فارسی معین
(مُ فَ س ) [ ع . ] (اِفا. ص .) فسخ شده ، برانداخته شده ، لغو شده (عهد، بیع ، نکاح و جز آن ها).
-
فسخ
فرهنگ فارسی معین
(فَ سْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باطل کردن ، نقض کردن .2 - جداجدا کردن . 3 - تباه گردانیدن .
-
استقالت
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ لَ) [ ع . استقالة ] (مص م .) 1 - فسخ بیع را خواستار شدن ، پایان گرفتن معامله را خواستن . 2 - خواستار عفو و بخشایش شدن .