کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قابل فرض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قابل دار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص مر.) باارزش ، شایسته . (?(قابلمه (بْ لَ مِ) [ تر. ] (اِ.) دیگ ، دیگ در دار فلزی برای پختن غذا.
-
جستوجو در متن
-
بالفرض
فرهنگ فارسی معین
(بِ لْ فَ) [ ازع . ] ( ق .) فرضاً، از روی فرض .
-
مفروض
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) واجب کرده شده . 2 - (ص .) فرض شده .
-
نهاده
فرهنگ فارسی معین
(نَ دِ) (ص مف .) 1 - جای داده . 2 - نصب شده . 3 - مقرر. 4 - معاهده بسته . 5 - فرض کرده .
-
فرض
فرهنگ فارسی معین
(فَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) واجب گردانیدن . 2 - پنداشتن . 3 - (اِ.) آن چه که خداوند بر انسان واجب کرده . 4 - گمان ، پندار.
-
فرض گزاردن
فرهنگ فارسی معین
(فَ. گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) واجب کردة خداوند را به جا آوردن ، مانند: نماز خواندن .
-
مفترض
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) فرض کرده شده ، واجب گردیده ، فریضه کرده شده . 2 - (ص .) واجب ، لازم .
-
ادا
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . اداء ] 1 - (مص م .) به جا آوردن ، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است . 2 - (اِ.) ناز، کرشمه . 3 - رمز، اشاره . 4 - (عا.) حرکات مسخره و بیهوده . 5 - تقلید.
-
چنگ رومی
فرهنگ فارسی معین
(چَ گِ) (اِمر.) شلیاق ، یکی از صورت های فلکی شمالی ؛ که به صورت چنگی فرض شده است . پرنورترین ستارة آن نسر واقع می باشد و اثافی و دیگ پایه هم گویند.
-
کلب اصغر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ غَ) [ ع . ] (اِمر.) سگ کوچک . یکی از صورت های فلکی جنوبی است که به شکل سگ کوچکی فرض شده است و ستارة معروف آن شعرای شامی یا غمیصاء می باشد.
-
کلب اعظم
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ ظَ) [ ع . ] (اِمر.) سگ بزرگ . یکی از صورت های فلکی جنوبی که به شکل سگ بزرگی فرض شده است و ستارة پُر نور و معروف آن شعرای یمانی یا تیشتر است .
-
آمدن
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - رسیدن ، فرا - رسیدن . 2 - آغاز کردن ،شروع کردن . 3 - سر زدن ، واقع شدن . 4 - گذشتن ، سپری شدن . 5 - اصابت کردن ، رسیدن . 6 - گنجیدن . 7 - پدیدار گشتن ، پیدا شدن . 8 - شدن ، گردیدن . 9 - فرض کردن . 10 - برآمدن ، مقابله ...
-
وقت
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مقداری از زمان که برای امری فرض شده ، هنگام ، زمان . ج . اوقات . 2 - دوره ، عصر. 3 - فرصت . 4 - نوبت . 5 - فصل . ؛ ~ گل نی کنایه از: وقتی که هرگز نخواهد آمد، هیچ وقت .
-
گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - دریافت کردن ، به دست آوردن . 2 - شروع کردن . 3 - اثر کردن . 4 - مؤاخذه کردن ، مورد عتاب قرار دادن . 5 - انتخاب کردن . 6 - فرض کردن . 7 - پوشانیدن . 8 - به تصرف درآوردن ، تسخیر کردن . 9 - پر کردن ، فراگرفتن . 10 - کرای...