کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قائم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جانشینی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) قائم مقامی .
-
قوام
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که کاری یا چیزی به آن قائم باشد.
-
قایم مقام
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ) [ ع . قائم مقام ] (اِمر.) جانشین .
-
قیمومیت
فرهنگ فارسی معین
(قَ یَّ) (مص جع .) قیم بودن ، قائم بالذات بودن .
-
جانشین
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (ص فا.) 1 - قائم مقام . 2 - ولیعهد.
-
عاقب
فرهنگ فارسی معین
(ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - از پی آینده . 2 - جانشین ، قائم مقام .
-
قایم
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . قائم ] (اِفا.) 1 - ایستاده ، برپا. 2 - پایدار، استوار.
-
قیوم
فرهنگ فارسی معین
(قَ یُّ) [ ع . ] (ص .) از نام های خداوند به معنای قائم به ذات .
-
ایستاده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص .) 1 - برپا، سرپا. 2 - مراقب . 3 - قائم . 4 - مأمور، موظف .
-
خلیفه
فرهنگ فارسی معین
(خَ فِ) [ ع . خلیفة ] (اِ.) 1 - جانشین ، قائم مقام . 2 - پیشوای مسلمانان . ج . خلفاء، خلائف .
-
قایم الزاویه
فرهنگ فارسی معین
(یِ مُ زّ یَ) [ ع . قائم الزاویة ] (ص مر. اِمر.) شکلی که دارای زاویة قایم باشد، راست زاویه .
-
اتالیق
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - شوهر مادر، قائم مقام پدر. 2 - لالا، لله ، مؤدب . 3 - نگهبان ، حامی ، حافظ . 4 - منصبی در عهد صفویه .
-
سینوس
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) 1 - به طور کلی در هر مثلث قائم الزاویه نسبت ضلع روبروی زاویه را به وتر مثلث سینوس گویند. 2 - حفرة استخوان های پیشانی و فک اعلی .
-
عرض
فرهنگ فارسی معین
(عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - متاع ، کالا. 2 - نا - خوشی ، بیماری . 3 - آن چه که دوام و بقا نداشته باشد. 4 - آن چه که قائم به دیگری است و از خود وجود مستقلی ندارد.
-
آهیختن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آهختن ، آختن ، برکشیدن ؛ بیرون کشیدن چیزی مانند شمشیر، تیغ . 2 - بلند کردن ، برافراشتن . 3 - صف کشیدن . 4 - راست کردن ، قائم کردن ، محکم کردن ، استوار کردن .