کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فن و فن کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تکنوکرات
فرهنگ فارسی معین
(تِ نُ کِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - کارشناس فنی به ویژه در جایگاه مدیریتی و اجرایی ، فن سالار. 2 - هوادار فن سالاری . (فره ).
-
تکنیسین
فرهنگ فارسی معین
(تِ یَ) [ فر. ] (اِ.) شخصی معمولاً با مدرک کاردانی که در فن یا صنعتی دارای تخصص و تجربة علمی باشد، فن ورز.(فره ).
-
موسیقی
فرهنگ فارسی معین
[ یو. ] (اِ.) فن آواز خواندن و نواختن ساز.
-
لم
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِ.) (عا.) فوت و فن کار، قِلِق کار.
-
میمیک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] 1 - (ص نسب .) هنرپیشه ای که اعمال و احساسات را به وسیلة حرکات نمایش دهد. 2 - (اِ.) فن تقلید و مجسم کردن اعمال و احساسات به وسیلة حرکات (بدون تکلم ).
-
عشوه دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - فریب دادن ، گمراه کردن . 2 - فن آموختن ، رمز آموختن .
-
متالورژی
فرهنگ فارسی معین
(مِ لُ) [ فر. ] (اِ.) = متالوژی : دانش و فن استخراج ، تصفیه ، آلیاژسازی ، شکل - دهی و بررسی ساختار و خواص فلزات .
-
فنی
فرهنگ فارسی معین
(فَ نّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب و مربوط به فن . 2 - در فارسی کسی که در امور صنعتی مشغول به کار است .
-
کلاژ
فرهنگ فارسی معین
(کُ) [ فر. ] (اِ.) فن چسبانیدن قطعه های کاغذ رنگی ، پارچه ، چرم ، چوب و مانند آن برای ساختن یک تصویر.
-
غموض
فرهنگ فارسی معین
(غُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هامون شدن زمین . 2 - دور معنی و باریک شدن سخن . 3 - (اِمص .) پوشیدگی علم و هنر، مشکل هر فن .
-
سیاق
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) 1 - اسلوب ، روش . 2 - فن تحریری محاسبات به روش قدیم و آن شامل علایمی اختصاری بود مأخوذ از اعداد عربی . ؛ ~ کلام (سخن ) اسلوب سخن ، طرز جمله بندی .
-
بخیه
فرهنگ فارسی معین
(بَ یِ) ( اِ.) 1 - کوکی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی بزنند. 2 - دوختن بخشی از بدن که در اثر عمل جراحی شکافته شده باشد. ؛ اهل ~ اهل فن ، صاحب سررشته ، وارد به کار. ؛ ~ به آب دوغ زدن کنایه از: زحمت بی هوده کشیدن ،کاری بی حاصل کردن .
-
سوفسطایی
فرهنگ فارسی معین
(سُ فِ سْ) [ ع . ] (ص نسب .) از فرقه سوفسطایی به معنی استاد، دانشور، زبردست و خردمند. جماعتی که در قرن 5 و 6 میلادی از اهل نظر در یونان پیدا شدند که جستجوی کشف حقیقت را ضروری نمی دانستند و پیروان و شاگردان خود را در فن جدل و مناظره ماهر می ساختند و ش...
-
داغان کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) 1 - متفرق کردن ، پریشان ساختن . 2 - خرد کردن . ؛درب و ~ خرد و پریشان کردن .
-
ماست مالی کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (حامص .) رفع و رجوع کردن ، لاپوشی کردن .