کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فلکه
فرهنگ فارسی معین
(فَ لَ کِ) [ ع . فلکة ] (اِ.) 1 - قطعه زمین گِرد. 2 - میدان . 3 - ابزاری برای تنبیه . نک فلک .
-
جستوجو در متن
-
ولاده
فرهنگ فارسی معین
(وِ دِ یا دَ) (اِ.) قطعه ای از چرم یا چوب مدور که در گلوی دوک نصب کنند تا ریسمان رشته شده از دوک بیرون نرود، فلکه .
-
فلک
فرهنگ فارسی معین
(فَ لَ) (اِ.) فلکه ، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند.
-
شیر
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ابزاری فلزی که به لوله های گاز یا آب برای باز یا بستن آن وصل می کنند. ؛ ~فلکه شیر قطع و وصل یا تنظیم جریان سیال با دستة دایره ای شکل .
-
میدان
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - پهنه زمین ، عرصه . 2 - محوطه ای که چند خیابان بدان وصل می شود، فلکه . ج . میادین . 3 - زمین یا محوطة بازی و مسابقه .