کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فضل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فضل
فرهنگ فارسی معین
(فَ ضْ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - کمال ، افزونی . 2 - رجحان ، برتری . 3 - نیکویی ، بخشش . 4 - معرفت ، دانش .
-
واژههای مشابه
-
فضل فروش
فرهنگ فارسی معین
(فَ ضْ لْ. فُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که سعی می کند دانش خود را به رخ دیگران بکشد.
-
جستوجو در متن
-
فضول
فرهنگ فارسی معین
(فُ) [ ع . ] (اِ.) جِ فَضل .
-
مفضال
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (ص .) مرد بسیار فضل .
-
خشک جان
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمر.) 1 - بی هنر، بی فضل . 2 - بی خبر از عشق .
-
نبل
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) نجابت ، بزرگی . 2 - فضل . 3 - آگاهی . 4 - تیزی خاطر، ذکاء. 5 - (ص .) صاحب نجابت ، نجیب . 6 - خداوند فضل .
-
اظهار لحیه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ لِ یِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .)اظهار فضل کردن ، خودی نشان دادن .
-
نبالت
فرهنگ فارسی معین
(نَ لَ) [ ع . نبالة ] (مص ل .) 1 - گرامی شدن . 2 - فضل و نجابت .
-
فضلومند
فرهنگ فارسی معین
(فَ ضْ مَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) = فضل اومند: دارای فضیلت و برتری .
-
لحیه جنباندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . جُ نú دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: سخن گفتن ، اظهار فضل کردن .
-
مثاله
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ یا لِ) [ ع . مثالة ] (اِفا.) 1 - فضل . 2 - حسن حال .
-
معارف
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - علوم ، دانش ها. 2 - اهل علم و فضل . 3 - اشخاص معروف و نامدار.
-
هنر
فرهنگ فارسی معین
(هُ نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - فضل ، کار برجسته و نمایان . 2 - زیرکی . 3 - پیشه و صنعت . 4 - تقوی ، پرهیزگاری . 5 - هر یک از هنرهای زیبا.