کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فشار دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فشارش
فرهنگ فارسی معین
(فِ رِ) (اِمص .) فشار دادن .
-
پیچاندن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - خم کردن ، تاب دادن . 2 - رنج دادن ، فشار آوردن .
-
چلانیدن
فرهنگ فارسی معین
(چَ دَ) (مص م .) فشار دادن ، عصاره گرفتن .
-
چپانیدن
فرهنگ فارسی معین
(چَ دَ) (مص م .) چیزی را با زور و فشار میان چیز دیگر جا دادن .
-
دیپرس
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ انگ . ] (اِمص .) فشار دادن ، پایین فشردن ، افسرده کردن ، غمگین کردن .
-
زور آوردن
فرهنگ فارسی معین
(وَیا وُ دَ) (مص ل .) 1 - فشار دادن . 2 - ستم کردن .
-
ضغط
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فشار دادن . 2 - تنگ کردن . 3 - کوفتن .
-
نیشگون
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) (عا.) گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن با دو انگشت شست و اشاره .
-
پنک
فرهنگ فارسی معین
(پِ) (اِ.) گرفتن و فشار دادن گوشت یا پوست بدن با دو سر انگشت چنان که به درد آید، نشگون .
-
نشکنج
فرهنگ فارسی معین
(نِ کُ) (اِ.) نیشگون ، گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن با دو سر انگشت .
-
لتراست
فرهنگ فارسی معین
(لِ س ) [ انگ . ] (اِ.) ورقه ای که حروف الفبا و نشانه های مختلف روی آن حک شده است که با فشار دادن آن نقش و حروف را به صفحة مورد نظر منتقل می کنند، حروف برگردان .
-
ترمز
فرهنگ فارسی معین
(تُ مُ) (روس .) (اِ.) وسیله ای در اتومبیل و ماشین های مشابه که با فشار دادن آن حرکت اتومبیل یا ماشین کند و یا متوقف می شود. ؛ ~دستی ترمزی است که علاوه بر ترمز پایی در اتومبیل تعبیه شده که به وسیلة دستگیره ای آن را می کشند.
-
گاز
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) 1 - تور نازک و لطیف که برای بستن زخم به کار می رود. 2 - پدالی که در جلوی اتومبیل و در پیش پای راننده قرار دارد و با فشار دادن بر آن بنزین بیشتری به کاربراتور می رسد و اتومبیل سرعت بیشتری می گیرد.
-
عرصه
فرهنگ فارسی معین
(عَ ص ) [ ع . عرصة ] (اِ.) 1 - حیاط ، فضای خالی جلوی خانه . 2 - میدان . 3 - صحرا. ج . عرصات . ؛ ~ را به کسی تنگ کردن در فشار و مضیقه قرار دادن . ؛ به ~ رسیدن کسی الف - بزرگ شدن و از عهدة کارهای خود برآمدن . ب - به ثروت و قدرت رسیدن .
-
سیر
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة سوسنی ها، علفی و پیازدار که شامل برگ های باریک دراز است . قسمت مورد استفادة آن همان قسمت غده های زیرزمینی وی است . برای سیر در تداوی اثر ضدعفونی کننده و اشتهاآور و ضد کرم و کم کنندة فشار خون ذکر شده است . به علت وجو...