کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرمان 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دستینه
فرهنگ فارسی معین
(دَ نِ) (اِمر.) 1 - دستبند. 2 - فرمان پادشاه . 3 - امضاء.
-
زیرچاق
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - کمان کم زور. 2 - کنایه از: کسی که هر چه بدو فرمان دهند انجام دهد.
-
طوع
فرهنگ فارسی معین
(طُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرمان بردن . 2 - (اِمص .) فرمانبرداری .
-
یاسا
فرهنگ فارسی معین
[ تر - مغ . ] (اِ.) 1 - فرمان و حکم پادشاهی . 2 - قانون و مجازات مغولی .
-
قنوت
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تواضع ، فرمان برداری . 2 - قیام در نماز.
-
گشادنامه
فرهنگ فارسی معین
(گُ. مِ) (اِمر.) 1 - فرمان پادشاهان . 2 - دیباچة کتاب .
-
لگام کشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کِ دَ) (مص م .) 1 - متوقف ساختن . 2 - به زیر فرمان آوردن .
-
توقیع
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نشان گذاشتن بر چیزی . 2 - نوشتن چیزی ذیل کتاب . 3 - امضا کردن نامه و فرمان . 4 - (اِ.) فرمان شاهی ، طغرای شاهی . 5 - دستخط .
-
منشور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرمان ، فرمان پادشاهی . 2 - شکلی هندسی که قاعده هایش یک چند ضلعی و وجوه جانبیش متوازی الاضلاع باشد. 3 - جسمی از جنس بلور به شکل منشور که نور پس از عبور از آن تجزیه می شود.
-
آغازگر
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (ص فا.) 1 - آغاز کننده . 2 - در اصطلاح اسب دوانی ، کسی که فرمان حرکت می دهد.
-
اسلام
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تسلیم شدن . 2 - فرمان بردن . 3 - (اِ.) دینی که محمدبن عبدالله (ص ) آورد.
-
اذن
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) رخصت دادن ، اجازه دادن . 2 - (اِمص .) فرمان ، رخصت ، اجازه .
-
ارتسام
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)1 - رسم و فرمان به جای آوردن . 2 - نقش گرفتن ، صورت پذیر شدن .
-
انفاذ
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - اجرا کردن فرمان . 2 - امضای عهد نمودن . 3 - فرستادن .
-
امارت
فرهنگ فارسی معین
(اِ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) فرمانروایی . 2 - (اِ.) ناحیه ای که زیر فرمان امیری باشد.